مست و مليح 🍁
قسمت نهم
چشماش رو گرد کرده و صورتش هم از حرص كبود بود . روبهروی خانم وایستاد . كمال هم از خونه اومد بیرون و با خنده زل زد بهمون . ننهام كه خیلی كفری بود ، گفت :
- ملیحه خانم ، شما انگار نمیخوای حرفای منو بفهمی ؟
- من كاری نكردم .
- نخیر ، بفرما بكن !
- اقدس خانم ، عزيز من ، من كاری نكردم .
- ببین خانم جان ، اگه حالت خوش نیست ، باید شوور كنی . بفرما ، این كمال حی و حاضر . دست از سر امیر وردار .
كمال كه از حرفای ننه خركیف بود ، اومد جلو و ننه رو كمی آروم كرد . ملیحه خانم كمی به من نگاه كرد و يه طوري با چشماش بهم اشاره كرد كه ، مهم نیست .
...
بعد از دو سه هفته بالاخره قرار شد برم مدرسه . صبح اول وقت اومدم تو حیاط . كفش كتونیهای چینیام رو پوشیدم و كفشهای ملیحه خانم رو هم جفت كردم ، ولی خبری ازش نشد . رفتم تو خونه و در اتاقش رو زدم و منتظر شدم . نیومد . یه بار دیگه زدم . یهو مادرم از پشت سر صدام كرد . برگشتم . با لباس خواب سفید گَل و گشاد وایستاده بود . چارقدش رو محكم كرد و گفت :
- خانم مدرسه نمیره .
- خودم میبرمش .
- تو گه میخوری ، به قبر بابات هم میخندی .
- ننه من باید ببرمش مدرسه . درس داره .
- الاغ ، میگم نمیخواد بره مدرسه .
خانم در اتاقش رو وا كرد و اومد بیرون .
- امیر جان ، من نمییام ، شما برو .
- چطوری نمییای ؟ باید درس بخونی .
- خونه میخونم .
- چه حرفا ! راه بیفت .
ننهام اومد جلو و مچم رو محكم گرفت و گفت :
- خانم خودش نمیخواد درس بخونه ، در ثانی ، من فقط میتونم خرج یكیتون رو بدم .
...
اولین بار بود كه بدون خانم راه مدرسه رو میرفتم . دلم اصلاً آروم نداشت و غصهی تنهایی خانم رو داشتم .
موقع برگشتن از مدرسه طبق عادت رفتم جلوی مدرسهشون و بعد از اینكه نبودن بابا هاشم و خانم رو احساس كردم ، برگشتم . سر راه با ته موندهی پول بابام از یكی از مغازهها یه آینهی جیبی خریدم که بدم به خانم .
وقتی رسیدم سر كوچهمون ، دیدم قادر پسر شهلا خانم واستاده . تا رسیدم بهش ، بازوم رو گرفت و كشید سمت خونهشون . بهش گفتم :
- من باس برم خونه ، كار دارم .
- بیا ، ننهت خونهی ماست .
- برم خونه ، زود برمیگردم .
- زر نزن بابا ، ننهت گفته ببرمت خونهمون .
با زور منو كشید تو خونهشون . ویدا خواهرش دو سه كیلو خیار گذاشته بود تو یه دیس و داشت با قاشق میتراشید و میخورد . ننهام و شهلا خانم هم نشسته بودن و یه شوی جدید نگاه میكردن . ننهام تا منو دید ، به شهلا خانم گفت :
- بفرما ، پیداش شد . آخه این عقل داره ؟ فهم داره ؟ نداره . بابا من میخوام این به نون و نوایی برسه . هی میره میچپه تنگ اون ملیحهی گیس بریده .
شهلا خانم كه داشت از تماشای تلویزیون لذت میبرد ، گفت :
- آره جونم ، حق با ننته ، آدم باش ، بذار كارش رو بكنه . دختره بره رد كارش ، اون خونه میشه مال خودتون . تازه كمال پسرداییت هم به یه جیگری میرسه .
- نمیذارم .
بمیر بابا ، نميذارم ، خيال كردي اينجا فيلم شعله است و تو هم جبار سينگي . نه آق پسر شما خيلي زور بزني ميشي ارحام صدر .
بعد باز برگشت سمت ننم و گفت : ترو خدا نگاه كن ببين مردم چه پسري زاييدن ، صداش و ببين ترو خدا . من عاشق اين شماعي زادم ، ببين چه تو دل بروئه ، به جان تو نصفه اين خواننده رو اين آدم كرده . كمي هم شبيه آقا نادري نه . اينو كه گفت آقا نادري در حالي كن شلوارش و بالاي نافش كشيده بود و پشت رون پاش و ميخاروند از اتاق اومد بيرون از جلومون رد شد .
ننم كه زياد با ديدن قيافه خواننده مورد علاقه شهلا خانم خوش بحالش شده بود ، سرش چرخوند سمت من و گفت :
- ياد بگير ، حداقل جون بكن يه مطربي ، آرتيستي نه يه پخي بشي .
ننم پنج تا ده تومنی از پر سینهاش در آورد و داد به شهلا خانوم . احتمالاً حالا دیگه با خیال راحت پولهای آقام رو از كمدش میپیچوند . شهلا خانم پولها رو شمرد و گذاشت زیرش و گفت :
- خیالت راحت اقدس جون ، نمیذارم جم بخوره .
- این یه هفتهای كه امتحان ممتحان داره ، بمونه اینجا ، بعد مییام سراغش .
اینو گفت و رفت بیرون . هر كاری كردم ، قادر و ویدا نذاشتن برم و آخر سرهم شوخیشوخی یه عالمه كتكم زدن و بردنم تو خونه .
صبحها با قادر میرفتم مدرسه و با هم برمیگشتیم. از اینكه ملیحه جاش رو به قادر داده بود ، ناراحت بودم . از اینكه كنارش راه میرفتم ، عذاب میكشیدم . البته قد و بالای مردونهای داشت و هر كسی از دور و برش رد میشد ، به چشم بالا سری نگاهش میكرد .
شهلا خانم هم همیشه تصدق چشم و ابروش میرفت كه به قول خودش شبیه فردین بود .
چند روزی گذشت تا یه روز كه از مدرسه برمیگشتیم ، به اصرار قادر رفتیم جلوی مدرسهی دخترونه . انگار قادر یكی رو اونجا میخواست . دختراشون كمی بزرگتر از ملیحه بودن ولی هیچكدوم قشنگیِ خانم رو نداشتن . كمی كه گذشت ، یه دختر قدبلند و خوشقیافه اومد بیرون از جلومون گذشت . ما هم افتادیم دنبالش . از جلوی هر مغازه یا خونهای رد میشدیم كه زنها جلوش نشسته بودن ، كلی نگاهمون میكردن . هیچوقت هیچ كاری رو نمیشه طوری انجام داد كه این جور آدمها نبینن . یعنی بیشتر چشمشون تو زندگی یكی دیگهست تا خودشون .
كمی كه از مدرسه دور شدیم ، قادر رفت و جلوی دختره رو گرفت . دختره وایستاد و خیلی با ناز به چشمای قادر خیره شد . یكکم همونطوری موندن و كمی هم لپاشون قرمز شد . احساسی رو كه بینشون بود ، میشد به راحتی درك كرد و بسیار هم زیبا به نظر مییومد . قادر یه كاست به دختره داد و گفت :
- عارفه .
- مرسی .
- مراقب خودت باش .
- باشه .
بعد از هم جدا شدن و هر كدوم رفتیم یه طرف . هیچ اتفاق دیگهای بینشون نیفتاد و نمیدونستم چرا این همه آدم این صحنه رو از اطراف نگاه میكردن . شاید این رابطه رو درك نمیكردن . به خیالشون گناهی داشت اتفاق میافتاد و میخواستن همهشون شاهد این گناه باشن .
تازه كمی از اونجا دور شده بودیم كه جلوی یه سوپری وایستادیم تا قادر دو تا نوشابه بخره . رفتار بیرونش زیاد شبیه تو خونه نبود و كمی قابل تحملتر بود . البته شاید اون نوشابه رو بیشتر واسه این خرید كه پیش مادرش چغلی نكنم . تازه قلپ اول نوشابه رو بالا رفته بودیم كه یکی از پست سر مشت كوبید تو صورت قادر و دو نفر ریختن سرمون . كلی كتكمون زدن . البته بیشتر قادر رو میزدن . یكیشون که وسط دعوا از داد و بیدادهاش فهمیدم داداش دختره است ، دهن مهن قادر رو پیاده كرد . بالاخره بعد از اینکه قادر به غلط کردن افتاد ، رفتن .
كنار یكی از جوبهایی كه از كوههای لویزان مییومد ، نشستیم و سر و صورتمون رو شستیم . قادر كه دید من هم سر اون كلی كتك خوردم ، گفت :
- زدنت ؟ به مادرم نگی ها .
- نمیگم .
- پس من هم تو خونه حواسم بهت هست .
- دختر خوبی بود ها ، میخواییش ؟
- خیلی میخوامش ، خیلی . ببینم ، تو هم انگار دلت حسابی واسه ملیحه خانم میلرزه .
- نه بابا ، میخوام كمكش كنم .
- حواسم به جفتتون هست ، نترس .
وقتی راه افتادیم ، یکكتیتر راه میرفتیم و بیشتر احساس قدرت میكردیم .
تو خونه شهلا خانم به خاطر سر و صورت زخمیمون یه عالمه باهامون دعوا كرد ولی هیچكدوم هیچی نگفتیم .
...
فردای اون روز ، از قادر خواستم یه جوری آینهای رو كه واسه ملیحه خانم خریده بودم ، برسونه بهش . اون هم به خاطر تلافی كار دیشبم قبول كرد . خواهرش رو كه مثل سگ ازش حساب میبرد ، ور داشت و رفتن بیرون تا به بهانهی كتاب گرفتن ویدا از ملیحه ، یه سر بهش بزنن .
دل تو دلم نبود تا برگشتن . قادر دستم رو گرفت و برد ته حیاطشون كنار دستشویی . آقا نادری از تو دستشویی در اومد و بدون توجه به ما و در حالی كه سوت میزد ، رفت توی خونه . قادر دست كرد تو جیبش و آینه رو گذاشت كف دستم وبه ویدا اشاره كرد كه بهم بگه . اون هم اومد جلوم وایستاد و گفت :
- دیگه نرو دم پر ملیحه خانم .
- چرا نرم ؟
- خودش بهم گفته .
- چی گفته ؟
- دیوانه، اون رو نشون كردن، پسر داییت نشون كرده ، كمال.
- دریوری نگو .
- یه ماه دیگه هم میخواد ببرتش .
بابك لطفی خواجه پاشا
دي ماه نود و پنج