خانه
38.5K

رمان ایرانی " مست و ملیح "

  • ۱۶:۳۰   ۱۳۹۵/۱۱/۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    مست و مليح 🍁

    قسمت نهم



    چشماش رو گرد کرده  و صورتش هم از حرص كبود بود . روبه‌روی خانم وایستاد . كمال هم از خونه اومد بیرون و با خنده زل زد بهمون . ننه‌ام  كه خیلی كفری بود ، گفت :
    - ملیحه خانم ، شما انگار نمی‌خوای حرفای منو بفهمی ؟
    - من كاری نكردم .
    - نخیر ، بفرما بكن !
    - اقدس خانم ، عزيز من ، من كاری نكردم .
    - ببین خانم جان ، اگه حالت خوش نیست ، باید شوور كنی . بفرما ، این كمال حی و حاضر . دست از سر امیر وردار .
    كمال كه از حرفای ننه خركیف بود ، اومد جلو و ننه رو كمی آروم كرد . ملیحه خانم كمی به من نگاه كرد و  يه طوري با چشماش بهم اشاره كرد كه ، مهم نیست .
    ...
    بعد از دو سه هفته بالاخره قرار شد برم مدرسه . صبح اول وقت اومدم تو حیاط . كفش كتونی‌های  چینی‌ام رو پوشیدم و كفش‌های ملیحه خانم رو هم جفت كردم ، ولی خبری ازش نشد . رفتم تو خونه و در اتاقش رو زدم و منتظر شدم . نیومد . یه بار دیگه زدم . یهو مادرم از پشت سر صدام كرد . برگشتم . با لباس خواب سفید گَل و گشاد وایستاده بود . چارقدش رو محكم كرد و گفت :
    - خانم مدرسه نمی‌ره .
    - خودم می‌برمش .
    - تو گه می‌خوری ، به قبر بابات هم می‌خندی .
    - ننه من باید ببرمش مدرسه . درس داره .
    - الاغ ، می‌گم نمی‌خواد بره مدرسه .
    خانم در اتاقش رو وا كرد و اومد بیرون .
    - امیر جان ، من نمی‌یام ، شما برو .
    - چطوری نمی‌یای ؟ باید درس بخونی .
    - خونه می‌خونم .
    - چه حرفا ! راه بیفت .
    ننه‌ام اومد جلو و مچم رو محكم گرفت و گفت :
    - خانم خودش نمی‌خواد درس بخونه ، در ثانی ، من فقط می‌تونم خرج یكی‌تون رو بدم .
    ...
    اولین بار بود كه بدون خانم راه مدرسه رو می‌رفتم . دلم اصلاً آروم نداشت و غصه‌ی تنهایی خانم رو داشتم . 
    موقع برگشتن از مدرسه طبق عادت رفتم جلوی مدرسه‌شون و بعد از اینكه نبودن بابا هاشم و خانم رو احساس كردم ، برگشتم . سر راه با ته مونده‌ی پول بابام از یكی از مغازه‌ها یه آینه‌ی جیبی خریدم که بدم به خانم .
    وقتی رسیدم سر كوچه‌مون ، دیدم قادر پسر شهلا خانم واستاده . تا رسیدم بهش ، بازوم رو گرفت و كشید سمت خونه‌شون . بهش گفتم :
    - من باس برم خونه ، كار دارم .
    - بیا ، ننه‌ت خونه‌ی ماست .
    - برم خونه ، زود برمی‌گردم .
    - زر نزن بابا ، ننه‌ت گفته ببرمت خونه‌مون .
    با زور منو كشید تو خونه‌شون . ویدا خواهرش دو سه كیلو خیار گذاشته بود تو یه دیس و داشت با قاشق می‌تراشید و می‌خورد . ننه‌ام و شهلا خانم هم نشسته بودن و یه شوی جدید نگاه می‌كردن . ننه‌ام تا منو دید ، به شهلا خانم گفت :
    - بفرما ، پیداش شد . آخه این عقل داره ؟ فهم داره ؟ نداره . بابا من می‌خوام این به نون و نوایی برسه . هی می‌ره میچپه تنگ اون ملیحه‌ی گیس بریده .
    شهلا خانم كه داشت از تماشای تلویزیون لذت می‌برد ، گفت :
    - آره جونم ، حق با ننته ، آدم باش ، بذار كارش رو بكنه . دختره بره رد كارش ، اون خونه می‌شه مال خودتون . تازه كمال پسردایی‌ت هم به یه جیگری می‌رسه .
    - نمی‌ذارم .
    بمیر بابا ، نميذارم ، خيال كردي اينجا فيلم شعله است و تو هم جبار سينگي . نه آق پسر شما خيلي زور بزني ميشي ارحام صدر .
    بعد باز برگشت سمت ننم و گفت : ترو خدا نگاه كن ببين مردم چه پسري زاييدن ، صداش و ببين ترو خدا . من عاشق اين شماعي زادم ، ببين چه تو دل بروئه ، به جان تو نصفه اين خواننده رو اين آدم كرده . كمي هم شبيه آقا نادري نه . اينو كه گفت آقا نادري در حالي كن شلوارش و بالاي نافش كشيده بود و پشت رون پاش و ميخاروند از اتاق اومد بيرون از جلومون رد شد . 
    ننم كه زياد با ديدن قيافه خواننده مورد علاقه شهلا خانم خوش بحالش شده بود ،  سرش چرخوند سمت من و گفت :
    - ياد بگير ، حداقل جون بكن يه مطربي ، آرتيستي نه يه پخي بشي .

    ننم پنج تا ده تومنی از پر سینه‌اش در آورد و داد به شهلا خانوم . احتمالاً حالا دیگه با خیال راحت پول‌های آقام رو از كمدش می‌پیچوند . شهلا خانم پول‌ها رو شمرد و گذاشت زیرش و گفت :
    - خیالت راحت اقدس جون ، نمیذارم جم بخوره .
    - این یه هفته‌ای كه امتحان ممتحان داره ، بمونه اینجا ، بعد می‌یام سراغش .
    اینو گفت و رفت بیرون . هر كاری كردم ، قادر و ویدا نذاشتن برم و آخر سرهم شوخی‌شوخی یه عالمه كتكم زدن و بردنم تو خونه .
    صبح‌ها با قادر می‌رفتم مدرسه و با هم برمی‌گشتیم. از اینكه ملیحه جاش رو به قادر داده بود ،  ناراحت بودم . از اینكه كنارش راه می‌رفتم ، عذاب می‌كشیدم . البته قد و بالای مردونه‌ای داشت و هر كسی از دور و برش رد می‌شد ، به چشم بالا سری نگاهش می‌كرد .
    شهلا خانم هم همیشه تصدق چشم و ابروش می‌رفت كه به قول خودش شبیه فردین بود .
    چند روزی گذشت تا یه روز كه از مدرسه برمی‌گشتیم ، به اصرار قادر رفتیم جلوی مدرسه‌ی دخترونه . انگار قادر یكی رو اونجا می‌خواست . دختراشون كمی بزرگ‌تر از ملیحه بودن ولی هیچ‌كدوم قشنگیِ خانم رو نداشتن . كمی كه گذشت ، یه دختر قدبلند و خوش‌قیافه اومد بیرون از جلومون گذشت . ما هم افتادیم دنبالش . از جلوی هر مغازه یا خونه‌ای رد می‌شدیم كه زن‌ها جلوش نشسته بودن ، كلی نگاهمون می‌كردن . هیچ‌وقت هیچ كاری رو نمی‌شه طوری انجام داد كه این جور آدم‌ها نبینن . یعنی بیشتر چشمشون تو زندگی یكی دیگه‌ست تا خودشون .
    كمی كه از مدرسه دور شدیم ، قادر رفت و جلوی دختره رو گرفت . دختره وایستاد و خیلی با ناز به چشمای قادر خیره شد . یك‌کم همون‌طوری موندن و كمی هم لپاشون قرمز شد . احساسی رو كه بینشون بود ، می‌شد به راحتی درك كرد و بسیار هم زیبا به نظر می‌یومد . قادر یه كاست به دختره داد و گفت :
    - عارفه .
    - مرسی .
    - مراقب خودت باش .
    - باشه .
    بعد از هم جدا شدن و هر كدوم رفتیم یه طرف . هیچ اتفاق دیگه‌ای بینشون نیفتاد و نمی‌دونستم چرا این همه آدم این صحنه رو از اطراف نگاه می‌كردن . شاید این رابطه رو درك نمی‌كردن . به خیالشون گناهی داشت اتفاق می‌افتاد و می‌خواستن همه‌شون شاهد این گناه باشن .  
    تازه كمی از اونجا دور شده بودیم كه جلوی یه سوپری وایستادیم تا قادر دو تا نوشابه بخره . رفتار بیرونش زیاد شبیه تو خونه نبود و كمی قابل تحمل‌تر بود . البته شاید اون نوشابه رو بیشتر واسه این خرید كه پیش مادرش چغلی نكنم . تازه قلپ اول نوشابه رو بالا رفته بودیم كه یکی از پست سر مشت كوبید تو صورت قادر و دو نفر ریختن سرمون . كلی كتكمون زدن . البته بیشتر قادر رو می‌زدن . یكی‌شون که وسط دعوا از داد و بیدادهاش فهمیدم داداش دختره است ، دهن مهن قادر رو پیاده كرد . بالاخره بعد از اینکه قادر به غلط کردن افتاد ، رفتن .
    كنار یكی از جوب‌هایی كه از كوه‌های لویزان می‌یومد ، نشستیم و سر و صورتمون رو شستیم . قادر كه دید من هم سر اون كلی كتك خوردم ، گفت :
    - زدنت ؟ به مادرم نگی ها .
    - نمی‌گم .
    - پس من هم تو خونه حواسم بهت هست .
    - دختر خوبی بود ها ، می‌خواییش ؟
    - خیلی می‌خوامش ، خیلی . ببینم ، تو هم انگار دلت حسابی واسه ملیحه خانم می‌لرزه .
    - نه بابا ، می‌خوام كمكش كنم .
    - حواسم به جفتتون هست ، نترس .
    وقتی راه افتادیم ، یک‌كتی‌تر راه میرفتیم و بیشتر احساس قدرت می‌كردیم .
    تو خونه شهلا خانم به خاطر سر و صورت زخمی‌مون یه عالمه باهامون دعوا كرد ولی هیچ‌كدوم هیچی نگفتیم .
    ...
    فردای اون روز ، از قادر خواستم یه جوری آینه‌ای رو كه واسه ملیحه خانم خریده بودم ، برسونه بهش . اون هم به خاطر تلافی كار دیشبم قبول كرد . خواهرش رو كه مثل سگ ازش حساب می‌برد ، ور داشت و رفتن بیرون تا به بهانه‌ی كتاب گرفتن ویدا از ملیحه ، یه سر بهش بزنن . 
    دل تو دلم نبود تا برگشتن . قادر دستم رو گرفت و برد ته حیاطشون كنار دستشویی . آقا نادری از تو دستشویی در اومد و بدون توجه به ما و در حالی كه سوت می‌زد ، رفت توی خونه . قادر دست كرد تو جیبش و آینه رو گذاشت كف دستم وبه ویدا اشاره كرد كه بهم بگه . اون هم اومد جلوم وایستاد و گفت :
    - دیگه نرو دم پر ملیحه خانم .
    - چرا نرم ؟
    - خودش بهم گفته .
    - چی گفته ؟
    - دیوانه، اون رو نشون كردن، پسر داییت نشون كرده ، كمال.
    - دری‌وری نگو .
    - یه ماه دیگه هم می‌خواد ببرتش .




    بابك لطفی خواجه پاشا
    دي ماه نود و پنج

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۷/۱۱/۱۳۹۵   ۱۶:۳۸
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان