خانه
38.5K

رمان ایرانی " مست و ملیح "

  • ۱۶:۱۹   ۱۳۹۵/۱۱/۱۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    مست و ملیح 🍁

    قسمت بیستم



    با بیژن راه افتادیم و رفتیم دنبال فروغ بگردیم . هر جایی كه احتمال بودنش رو میدادیم ، گشتیم . نبود . آخر سر از همایون پیگیر شدم و اون هم گفت سراغش رو پیش حشمت بگیر .
    آدرسش ته تهران بود . یه كوچه تو گردآباد بود كه پر از خونه‌های كاهگلی و بی‌در و پیكر بود . راستش بیشتر قماربازها و عیاش‌های تازه‌كار واسه بعضی از كارهاشون منجمله عرق و ورق و قمارهای كوچیك و كم‌پول ، اونجا می‌رفتن . معروف بود به هشت و نه . قمارشون پاسور بود و كسانی كه می‌رفتن تو یكی از خونه‌ها یا با جیب پر از پول بیرون می‌یومدن یا لباساشون رو اون تو می‌باختن .


    چند تا از خونه‌ها رو سرك كشیدیم ولی پیداش نكردیم . پرسون‌پرسون رسیدیم دم قمارخونه‌ی حشمت . از تو كوچه پله می‌خورد و می‌رفت تو یه خونه‌ی كهنه و كثیف . من و بیژن هم رفتیم تو . یه عالمه مرد نشسته بودن و ورق بازی می‌كردن . كلی پول وسط جمع شده بود . بانک گذاشته بودن و می‌خوندن .
    چشمم رو چرخوندم و عماد  رو دیدم . كنار دو سه نفر نشسته بود و ورق بعضی‌ها رو با چشماش به اون یكی‌ها می‌گفت . خبری از فروغ نبود . آروم خم شدم سمت گوش بیژن و گفتم :
    - اگه حشمت اینجا ببیندت ، می‌كشدت . بیا بریم . فروغ اینجا نیست .
    آروم برگشتیم که از خونه بریم بیرون . هنوز یك قدم دور نشده بودیم كه بیژن وایستاد و به چایخونه نگاه كرد . فروغ با سینی چایی روبرومون وایستاده بود .
    بعضی وقت‌ها كاری كه می‌كنیم ، جسارت نیست ، حماقته ، ولی انجامش می‌دیم . بیژن هم انجامش داد . بدون اینكه مغزش رو كار بندازه ، با كف دستش زد زیر سینی و چایی‌ها رفت رو هوا . یه سری از استكان‌ها ریخت رو دو سه تا دختری كه با بلوزهای كوتاه و دامن‌های دلبری‌شون ، نشسته بودن كنار دیوار .
    واویلایی شد و همه چیز به هم خورد . یكی از دخترها خورد به یكی از قماربازها و اون هم خورد به دست كناریش و آتیش سیگارش افتاد رو بازوی تپل زنی كه زیر بغلش نشسته بود و واسه‌اش سیب پوست می‌کرد .  تو این گیر و دار ، دو سه نفر كمی از پول بانک رو كف رفتن و خواستن بزنن به چاك که یكی زد زیر پاشون و یه دعوای درست و حسابی راه افتاد . از كوچك‌ترین وسیله تا بزرگ‌ترینش خُرد و خاكشیر شد . من و بیژن و فروغ هم از فرصت استفاده کردیم و از خونه رفتیم بیرون . دم در همون قلچماق‌های حشمت رو دیدم و بدون توجه از كنارشون رد شدم . یكی‌شون كه انگار ما رو شناخته بود ، بهمون چپ‌چپ نگاه كرد ، ولی از سر و صدای شلوغی بی‌خیال شد و سریع رفت تو .
    تو كوچه فقط روبه‌رومون رو نگاه می‌كردیم و هیچ حركت اضافی نمی‌كردیم . بیژن سوییچ بی‌ام‌و رو از جیبش در آورد و كمی قدم‌هاش و تندتر كرد . ما هم سریع‌تر رفتیم تا رسیدیم ته كوچه و تندی نشستیم تو ماشین . برگشتم و ته كوچه رو نگاه كردم . گفتم :
    - بیژن ، بیژن ، بیژژژن !
    - درد ! الان می‌رم دیگه .
    - بیژن نری ، تیكه بزرگه‌مون گوشمونه . حشمت‌ اینا دارن می‌یان . 
    بیژن تا از تو آینه گله‌ای رو دید كه داشت نزدیكمون می‌شد ، زود استارت زد ، ولی ماشین روشن نشد . باز زد ، روشن نشد . زد ، نشد . دیگه نزد . كاربراتش باز ایراد پیدا كرده بود .
    - بیژن برو دِ ، الان می‌رسن بابا .
    - نمی‌ره بابا ، نمی‌ره . روشن نمی‌شه دیوانه .
    - یا خدا ! رسیدن !
    بیژن چند تا دیگه استارت زد و باز روشن نشد . تندی در ماشین رو باز كرد و پیاده شد . در عقب رو وا كرد و دست فروغ رو گرفت و پیاده‌اش كرد ، ولی من به خاطر ماشین پریسا پیاده نشدم . درهای ماشین رو قفل كردم . از طرف شاگرد از روی دنده رد شدم و اومدم سمت شوفر . فروغ و بیژن مثل باد در رفتن .

    آدم‌های حشمت رسیدن به ماشین و یه سری‌شون رفتن دنبال فروغ و بیژن . سوییچ رو باز چرخوندم و استارت زدم ، روشن نشد . فروغ و بیژن تو خیابون روبه‌رو می‌دویدن . باز استارت زدم . هن‌هنی كرد و روشن شد . زدم تو دنده و راه افتادم . تا جایی كه می‌شد ، به ماشین گاز دادم كه یهو خاموش كردم . یكی دو نفر اومدن جلوی ماشین واستادن . باز استارت زدم ، روشن شد . بدون توجه به آدم‌های جلوم ، راه افتادم و خوردم بهشون و باز خاموش كردم . آدم‌های حشمت دستم انداختن و زدن زیر خنده . یكی‌شون رفت یه سنگ بیاره . باز استارت زدم و یه نگاه به دویدن بیژن و فروغ انداختم و باز راه افتادم . سعی كردم خودمو برسونم بهشون . تو تاریكی دیگه خوب دیده نمی‌شدن . ماشین از آدم‌هایی كه پشت سرم می‌یومدن ، جدا شد و كم مونده بود برسم به جلویی‌ها . یهو فروغ پاش پیچ خورد و  و با سر رفت تو جوی فاضلاب . بیژن هم با كتف افتاد رو آسفالت كف خیابون . گرفتنشون .

    جرات نداشتم كاری بكنم ، یعنی اتفاق خیلی بزرگ‌تر از اون بود كه بشه راحت حلش كرد . تو تاریكی خیابون‌ها ، تا اونجایی كه می‌تونستم ، به ماشین گاز می‌دادم . رفتم پيش تنها كسی كه می‌تونستم ازش كمك بخوام ، فرنگیس خانم  .حتی بیكار شدن رو به جونم خریدم  و در خونه‌شون رو زدم . كمی بعد از خونه اومد بیرون . تا منو دید ، گفت :
    - اینجا چی‌كار می‌كنی امیر ؟
    - كارتون دارم .
    الان برنامه ي پريسا تموم می‌شه ، مگه تو نميبري خونش ؟
    - می‌رم ، كارِتون دارم . خیلی مهمه .
    - بگو .
    ماجرا رو تمام و كمال بهش گفتم . بدون هیچ جوابی بهم نگاه كرد و بعد از مدتی به خودش اومد و رفت تو ماشین و گفت :
    - دِ بجنب ، چرا معطلی ؟
    توی ماشین تا دم خونه‌ی حشمت هیچی نگفت . وقتی كنارم نشسته بود ، احساس می‌كردم یه كوه كنارمه . خیلی مغرور و محكم بود . زیبایی چهره و خانمی‌ای كه داشت ، دوست‌داشتنی‌ترش می‌كرد . زنی كه این‌قدر خاصه ، قطعاً مادرزادی خانمه ، مثل ملی خانم .
    رسیدیم جلوی خونه‌ی حشمت . چند تا زدیم به در تا بالاخره یكی درو وا كرد . تا فرنگیس خانم رو دید ، كشید عقب. فرنگیس خانم رفت تو خونه . از پله‌ها رفتیم بالا . حشمت به پشتی قرمز گل‌دار تكیه داده بود و انگور می‌خورد و ده دوازده نفر هم دور و برش بودن  . تا فرنگیس خانم رو دید ، از جاش بلند شد و سیخ واستاد . یه دست به موهاش كشید و گفت :
    - خوش اومدی خانم .
    - اون پسر و دختر كجان ؟
    - تو اتاق .
    - برو بیارشون .
    - چشم .
    حشمت رفت تو اتاق و كمی بعد برگشت .
    - خانم ، نمی‌تونن راه بیان . یعنی دختره نمی‌تونه ، پاش مو ورداشته .
    فرنگیس خانم رفت تو اتاق و كمی بعد اومد بیرون . وقتی رسید به حشمت ، زل زد به چشماش و خیلی آروم گفت :
    - بگو این لات و لوت‌ها هر جفتشون رو با كمال احترام بذارن تو ماشین . یك بار دیگه هم دختر سالم و خونواده‌دار رو بیاری لای این آش و لاش‌ها ، خودم دكونت رو تخته می‌كنم .
    - خانوم ، داداشش آورده ، آورده پول چایی بگیره از مردها . اوناهاش ، خودش هم اونجاست .
    - عماد كه سعی می‌كرد خودش رو نشون نده ، چپیده بود پشت چند نفر . فرنگیس رفت و جلوش وایستاد .
    - خاك بر سرت ، بی‌غیرت . خواهرت رو بی‌آبرو می‌كنی یابو . یه بار دیگه به كاری زورش كنی ، می‌دم زورت كنن .
    - خواهرمه .
    - قرمساقی‌ت رو نگه دار واسه وقتی که خودت زن گرفتی . این دختر خاطرخواه داره .
    - خواهرمه .
    - خواهرته ، سگت نیست كه می‌فروشی . تو مگه خر كی هستی ؟ كی هستی كه می‌تونی واسه یكی دیگه تصمیم بگیری ؟ زندگی هر كس واسه خودشه .
    - خواهرمه .
    - خواهرته كه باشه . عذابش بدی كه خواهرته ؟ بزنیش كه خواهرته ؟ بفروشی كه خواهرته ؟ خواهرته ، قبول ، تو چرا جاش زندگی می‌كنی ؟ برادری كن تا اون هم خواهرت باشه . فعلاً تو واسه اون در حد هویجی .
    - خواهرمه .
    تا اینو گفت ، فرنگیس خانم یه چك زد تو صورتش . هیچ‌كس حرف نمی‌زد . یهو یكی از پشت سر گفت :
    - نزنش خانم ، اون بیچاره رو نزن .
    فروغ بود كه داشتن لنگون‌لنگون می‌بردنش بیرون . فرنگیس خانم به من اشاره كرد و راه افتاد .  دم چارتاق در واستاد و گفت :
    - معلومه این دختره خواهرته ، ولی تو هر سگی هستی ، برادر نیستی .

    رسوندیمشون به اولین بیمارستانی كه بود . آخر شب بود . فروغ و بیژن واسه دوا درمون نگه داشتن و من فرنگیس خانم رو بردم خونه‌شون . وقتی رسیدیم ، در خونه رو باز كرد و گفت :
    - بیا تو یه چایی بخور .
    - نه دیگه ، دیر وقته .
    - اینجوری پشت فرمون خوابت می‌گیره .
    رفتیم تو خونه . فرنگیس خانم لباساش رو عوض كرد و چایی دم كرد . بعد نشست سر میز گردی كه وسط آشپزخونه بود و گفت :
    - حواست به اون دختر و پسر باشه . می‌خوای اون فروغ رو بذارم یه جا سر كار که خرج خودش رو در بیاره ؟
    - خوب اینكه خیلی خوبه .
    بعد از اینكه چایی‌ام رو خوردم ، بلند شدم و از خونه زدم بیرون . دم در ملی خانم یه كیف گرفته بود دستش و داشت می‌رفت مدرسه . سوارش کردم و بردم دم مدرسه‌اش . توی راه اون‌قدر خواب‌آلود بودم كه نمی‌تونستم زیاد باهاش حرف بزنم و از موقعیتی كه نصیبم شده ، استفاده كنم . جلوی مدرسه كه رسیدیم ، ملی خانم قبل از پیاده شدن گفت :
    - تو خوابت می‌یاد ، اینجوری ماشین نرون .
    - آره ، دو شبه خواب ندارم . یه جا وایمی‌ستم چرت می‌زنم .
    - نمی‌خواد ، برو كمی جلوتر پارك كن ، تو ماشین چرت بزن .
    - نه ، خوبم .
    - خوب نیستی . برو كمی جلوتر واستا .
    خیلی جدی گفت و من هم رفتم و كنار دیوار مدرسه پارك كردم . ملیحه خانم انگشتش رو گرفت سمتم و گفت :
    - حالا می‌گیری می‌خوابی ، تا خوابت بپره .
    - باشه خانم . شما بفرمایید مدرسه ، من می‌خوابم .
    - نه نمی‌خواد ، من همین‌جام . تو بخواب ، بعد من می‌رم . سرم رو گذاشتم رو فرمون و چشمام رو بستم . اون‌قدر خسته وخواب‌آلود بودم كه سرم از رو فرمون لیز خورد و افتاد پایین . نمی‌دونم كجا افتاد ، ولی آروم بودم و خواب می‌دیدم ، خواب راه ، بی‌صدایی ، درخت‌ها ، ملی خانم و یك عالمه خواب خوب دیگه .
    ...
    آروم چشمام رو وا كردم . جلوم سقف آسمون بود و یه شیشه بین ما . وقتی بیشتر دقت كردم ، دیدم تو ماشین یه وری خوابیدم و دارم از شیشه‌ی ماشین به آسمون نگاه می‌كنم .
    - خوبی ؟
    خوابیده بودم رو پای ملی خانم . سرمو كه چرخوندم ، چشمم افتاد به صورت عین ماهش . جلدی بلند شدم .
    دور و بر ماشین هفت هشت تا دختر همسن و سال ملی خانم وایستاده بودن و بهمون می‌خندیدن . ملی خانم كه متوجه تعجب من شده بود ، گفت :
    - چرا پا شدی ؟ یك ربع هم نشد . این دیوانه‌ها رو ول كن . اینا همكلاسی‌هامن ؛ مثلاً دارن منو سر كار میذارن .
    - ببخشید ملی خانم .
    - اتفاقاً الان خوابیدن یه پسر خوش‌تیپ مثل تو ، توی یه بی‌ام‌و قرمز رو پای من خیلی هم كلاس داره .
    تا اینوگفت ، یكی زد به شیشه‌ی ماشین . هر دومون برگشتیم سمت شیشه . یه خانم میان‌سال كه دامن و بلوز مشكی تنش بود و یه عینك دور مشكی هم رو چشمش بود ، کنار ماشین وایستاده بود . ملی خانم آب دهنش رو قورت داد و از ماشین پیاده شد . خانومه خم شد و با اشاره به من فهموند كه برم رد كارم .
    ...
    تو راه كنار یه جیگركی وایستادم و دو سه سیخ دل خوردم و بعد از اینكه كمی سرحال شدم ، رفتم سراغ پریسا خانم . مطمئناً به خاطر اینكه دیشب از كاواره برش نداشته بودم ، خیلی ازم كفری بود .
    رفتم جلوی آپارتمانش . همون‌جا پارك كردم و صندلی رو دادم عقب تا كمی بگذره و پریسا رو ببرم واسه سشوار .
    با ضربه‌ی انگشت‌های به نفر به شیشه از خواب پریدم . پریسا خانم بود . شیشه رو دادم پایین .
    - واقعاً بی‌شعوری امیر ستوده . سوییچ رو بده و برو دنبال كارت .
    - با فرنگیس خانم بودم . كارم داشت .
    اینو كه شنید ، رفت از اون ور سوار ماشین شد و گفت :
    - آدم خبر می‌ده .

    نشست و بردمش واسه سشوار . خیلی از دستم ناراحت بود ولی حرفی نمی‌زد . سشوارش كه تموم شد ، بردمش لباس بخره . چند جا تو تخت‌طاووس بود كه لباس‌های خاص و مد جدید می‌یاورد و بیشتر خواننده‌ها هم از اونجاها خرید می‌كردن . پریسا خانم هم به خاطر اینكه خودش رو قاطی اونا نشون بده ، بیشتر پول‌هاش رو واسه نو كردن خودش خرج می‌كرد . تو یكی از مغازه‌ها کلی لباس پروو كرد و دو سه دست خرید . وقتی از مغازه اومدیم بیرون ، یه نگاه به سر و وضع من كرد و گفت :
    - مگه نگفتم جلو من به سر و ضعت برس ؟
    - چشم خانم ، سر برج حقوقم رو بگیرم ، انجام می‌دم .
    - منو برد تو یكی از مغازه‌ها و یه دست كت و شلوار و یه جفت كفش و كمربند واسم گرفت و قرار شد از حقوقم پولشو بهش بدم .
    از مغازه كه اومدیم بیرون ، یه ماشین سیاه روبه‌رومون وایستاده بود . یه پیرمرد كه سرتا پا سیاه پوشیده بود ، از ماشین پیاده شد . دو تا مرد جوون هم از درهای عقب پیاده شدن و اومدن كنارش وایستادن . یكی از مغازه‌دارها واسش دست تكون داد و پیرمرده ازش تشكر كرد و اومد جلوی پریسا خانم وایستاد .
    - تف به روت بیاد، مگه نگفتم تو بازار نبینمت ؟
    - اینجا تخت‌طاووسه ، بازار كمی پایین‌تره .
    - تخت‌طاووس هم بخشی از بازاره ، و من گنده‌ی بازارم . می‌بینی كه همه جا چشم دارم .
    - فضول دارین !
    - بلبل‌ زبون شدی پریسا خانم ، خوش‌زبون شدی پری خانم ، خوشگل خانم . پریسا شده پری ، واسه خودش آدم شده ، مطرب شده ، آواز می‌خونه . باید هم بلبل بشه . این دو تا برادرت كه ساق‌دوش و سُل‌دوشم وایستادن ، یه تنه كل بازار رو حریفن ، ولی پیش من سوسكن ، چرا ؟ چون من ملكم ، ملكِ ملك‌دخت ، گنده‌ی پارچه‌فروشا . حالا تو یه جغله بچه می‌خوای آبروی منو ببری ؟
    - من كاری با شما ندارم ، نه با خودتون ، نه با داداشم . اونا اگه خیلی غیرتی‌ان ، خودشون هر دو شب یه بار تو این كاواره و اون كافه ، این میخونه اون قمارخونه ، چی‌كار می‌كنن ؟ آقا ملك ، من پاك پاكم ، شما نگران گل‌پسرهات باش . نصف تهران رو آباد كردن .
    - مَردن ، هر كاری بكنن ، كردن .
    - خوب پس نمی‌شه با شما حرف حساب زد .
    - حرف حساب اینه كه باس بیای خونه .
    - نمی‌خوام بیام . قبلاً با شما حرف زدم پدر من ، قبلاً سنگ‌هامون رو وا كندیم .
    - با من لج نكن دختر . یه روز از اونجا می‌ندازنت بیرون ، باز می‌یای سراغ من ها ، اون‌وقت آقا ملك دیگه راهت نمی‌ده .
    - من اگه پریسام ، می‌تونم رو پای خودم واستم .
    - نشاشیده شب درازه !
    - خداحافظ بابا .
    كل راه دمغ بود و همش حرص می‌خورد . وقتی رفتیم تو كاواره روناك ، هنوز مشتری‌ها جمع نشده بودن . پریسا خانم داشت آرایش می‌كرد و من رفتم تا دستی به سر و گوش ماشین بكشم . دم در كه رسیدم ، آقا جلیل اومد تو . سر حال و خیلی با روحیه بود . از سر راهش رفتم كنار . از راهرو رفت تو و همه اومدن جلو تا بهش سلام كنن . پریسا خانم هم از اتاق اومد بیرون . آقا جلیل كمی بهش نگاه كرد و گفت :
    - من می‌تونم كمی وقت شما رو بگیرم ؟
    - آخه الان برنامه شروع می‌شه .
    - زود تمومش می‌كنم . اینجا قراره یه سری تغییرات صورت بگیره و احتمال داره از هفته‌ی دیگه با شما همكاری نكنیم .
    تا اینو گفت ، فرنگیس خانم كه تو دفتر بود ، اومد بیرون و از پله‌ها اومد پایین و گفت :
    - علیك سلام ، گرد و خاك می‌كنی .
    - قبلاً صحبت كردیم دیگه .
    - ولی قطعی نكردیم .
    - ببین فرنگیس ، من حرفم یک كلمه است . كاواره رو تعطیل می‌كنیم . با اینكه رستوران هم بشه ، كاملاً موافقم . خودم هم می‌یام واسه مدیریتش .

    تو تا دیروز داشتی با نقاشی ساختمون و قیرگونی شکم زن و بچه‌ات رو پر می‌كردی كه جلو مادرت كم نیاری ، واسه اینكه نیای نون مادرت رو بخوری ، حالا چی شده این‌قدر مال مادرتون عزیز شده ؟
    - فرنگیس با من كل‌كل نكن لطفاً . من تا یك هفته‌ی دیگه اینجا رو می‌كنم رستوران . باشی ، هستم ، نیستی هم نباش . خودم و لادن اینجا رو راه می‌ندازیم . سهم تو رو هم می‌خرم . یكی از خونه‌ها رو می‌فروشم ، می‌دم بهت .
    - نمی‌فروشم جلیل ، من به این راحتی پس نمی‌كشم . من دیگه اون فرنگیسی كه تو می‌شناختی ، نیستم .
    بعد با صدای بلند اسی رو صدا كرد و اون هم بدو از اتاق دفتر اومد بیرون و جلوی خانم وایستاد . فرنگیس از جلیل پرسید :
    - اینو می‌شناسی ؟
    - بله ، این حیوون رو خوب می‌شناسم .
    - بعله، هم تو خوب می‌شناسی ، هم زنت لادن ، هم محمد . این مرد كاری با من كرد كه چند سال از ترسم نمی‌تونستم زندگی كنم ، از روز می‌ترسیدم ، از شب وحشت داشتم . بعد از اینكه خوب شدم ، رفتم از شادآباد پیداش كردم . الان همین‌جا نگهش داشتم تا ببینمش ، هر روز ببینمش که هیچ‌وقت مثل قدیما زود خر نشم ، ساده نباشم . حالا تو هم بدون با كی حرف می‌زنی . من كم نمی‌یارم  .
    - پس به شریكت احترام بذار . من كاواره رو تعطیل می‌كنم . خواننده هم لازم ندارم . این خانم از سر هفته بره دنبال كار خودش .



    بابک لطفی خواجه پاشا
    دی ماه نود و پنج

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان