خانه
38.6K

رمان ایرانی " مست و ملیح "

  • ۱۶:۴۷   ۱۳۹۵/۱۱/۱۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    مست و ملیح 🍁

    قسمت بیست و یکم



    دو سه روز طول كشید تا فروغ و بیژن كمی سر حالتر شدن و رفتن خونه .
    ماشین رو انداخته بودم تو حیاط و بهش دستمال می‌كشیدم . زن شاطر پاهاش رو گذاشته بود تو آب . بعضی وقت‌ها یه مشت آب ورمی‌داشت و می‌زد به صورتش . كلاً یه كم شیش می‌زد . آدم از نگاهش احساس امنیت نمی‌كرد . ترجیح می‌دادم زیاد باهاش چشم تو چشم نشم .
    فروغ با یه سینی چایی اومد كنار ماشین و سینی رو گذاشت رو سقف ماشین .
    - خسته نباشی . ننه‌ت كجاست ؟
    - رفته خونه‌ی آبجی حوری ، بچه‌ش به دنیا اومده .
    - مطمئنی ؟ شیطون شده ها ! تنها تنها می‌ره دَدَر ! شوهر نكنه ؟!
    - بدبخت جوونی‌هاش كه شیطونی نكرده ، بذار الان بكنه .
    - جدی می‌گم ، تازگی‌ها یه پیرمرده هی می‌یاد پیشش و می‌ره .
    - نمی‌دونم کی رو می‌گی .
    یكی از چایی‌ها رو از تو سینی ورداشت و داد دست من ، قندون رو هم گرفت جلوم .
    - می‌دونستی خیلی خوبی ؟ تو این دوره زمونه ، مثل تو كم پیدا می‌شه .
    - نه بابا .
    - چرا بابا . من تو رو شناختم .  تو یه جوری هستی كه بقیه نیستن . به خدا الكی نمی‌گم . اصلاً دل آدم می‌لرزه وقتی كنارت وایمیسته . هم انرژی داری ، هم به آدم اطمینان می‌دی .
    بیژن كه صدای ما رو شنیده بود ، همین‌طور كه یه دستش رو گذاشته بود رو شونه‌ی خودش ، اومد تو حیاط . هنوز سر و صورتش زخم و زیلی بود ، ولی همین باعث شده بود صورت مردونه و خوش‌تركیبش مردونه‌تر به نظر بیاد .
    - چیه ، دو تا رفیقا این‌قدر گرم گرفتین ؟
    فروغ اون یكی چایی رو از سینی ورداشت و داد دست بیژن و گفت :
    - تو بگو بیژن ، خداییش آدم با امیر كه هست ، آروم نمی‌شه ؟
    - بابا این پسر یكی‌یک‌دونه است . كسی قدرش رو نمی‌دونه .
    - دیدی راست می‌گم امیر خان ؟
    - از وقتی راننده‌ی پری خانم هم شده ، كلاً با كلاس‌تر می‌زنه .
    یكی دو ساعت وقت داشتم . فروغ  اون‌قدر اصرار كرد كه اون و  بیژن رو ورداشتم و رفتیم بیرون . یه كافه اول خیابون كوكاكولا بود كه قهوه‌هاش معروف بود . صاحبش یه پسر با دیسیپلین و مرتب بود كه همیشه بوی عطرش می‌زد تو دماغ آدم . فروغ عاشق اونجا بود و بیشتر رفیقاش هم كه تو كار شعر بودن ، می‌رفتن اونجا . وقتی رسیدیم ، چند تا از دوستاش كه تو كافه بودن و بیشتر موهای بلند داشتن و سیگار دستشون بود ، اومدن باهاش چاق سلامتی كردن . پسرا خیلی راحت‌تر از حد معمول با فروغ گرم گرفته بودن . من و بیژن هم كلاً بین اون آدم‌ها گم شده بودیم . فروغ یكی دو تا از شعرهاش رو خوند و دوستاش هم با تمام وجود گوش می‌دادن . من و بیژن به خاطر اینكه از جمع عقب نمونیم ، كف می‌زدیم و بعضی وقت‌ها هم به زور یه قلپ از قهوه‌ی تلخی رو كه جلومون گذاشته بودن ، می‌خوردیم .
    از نگاه‌های بیژن می‌شد فهمید زیاد از جایی كه هست و از جنس رفتارهای فروغ ، سرحال نیست ، ولی هر طور بود ، خودش رو كنترل می‌كرد . راستش احساس می‌كردم عشقی كه بیژن نسبت به فروغ داره ، یك طرفه است ، چون نگاه بیژن رو پر از احساس و چشم‌های فروغ رو بی روح می‌دیدم .
    ...
    تازه پریسا خانم رو از خونه‌اش ورداشته بودم . اول بردمش یكی از استودیوها و از اونجا رفتیم كاواره روناك . وقتی برنامه‌اش شروع شد ، خیلی سنگین و رنگین رفت رو سكو و شروع كرد .
    یكی از خاطرخواه‌هاش بلند شد و رفت نزدیكش . چند تا اسكناس تو دستش بود که گذاشت رو زمین و به پریسا گفت که بیاد پایین و وسط مردم بخونه و با اون برقصه . یكی دو بار آوردنش سر جاش نشوندن ، ولی باز پا شد و رفت جلوی سکو . دو سه بار برنامه‌ی پریسا خانم رو به هم زد تا اون یكی خاطرخواه‌هاش كفری شدن و زدن تو تیپ و تاپ هم . آقا جلیل كه داشت از عقب جمعیت دعوای آدم‌های مست و پاتیل رو تماشا می‌کرد كه نمی‌تونستن رو پاشون وایستن ، سر تكون داد و رفت تو دفتر .
    آخر شب وقتی پریسا خانم داشت از اتاق پروو در می‌یومد ، آقا جلیل اومد و جلوش وایستاد .


    - سلام ، خسته نباشین خانم .
    - سلام ، والا به خدا من تقصیری ندارم . بعضی‌هاشون بی جنبه‌ان .
    - می‌دونم خانم ، تقصیر شما نیست . این جماعت هنوز تو غذاخوری نشستن رو یاد نگرفتن ، اون‌وقت می‌خوای اینجا مثل آدم بشینن و شما رو نگاه كنن .
    - باز هم شرمنده .
    - تقصیر شما نیست ، فقط من می‌خوام اینجا رو بكنم رستوران . از شنبه اینجا تعطیله . گفتم زودتر بهتون بگم .
    - واقعاً ؟ا ینكار رو نكنید . اینجا حیفه ها .
    - حیف شمایی . فرنگیس خانم باهاتون تسویه می‌كنه .
    ...
    پریسا تو ماشین خیلی كفری بود و اصلاً حرف نمی‌زد . از یه سوپری یه كم خرت و پرت گرفت و رسیدیم دم خونه‌اش . مرد میان‌سالی جلوی آپارتمان بود . تا خانم رو دید ، اومد سمت ماشین . پریسا خانم که پیاده شد ، مَرده گفت :
    - خانم ملك‌دخت ، شرمنده باز اومدم خدمتتون . لطف كنید ، خونه رو تخلیه كنید . والله بالله ، من حوصله ندارم هر روز جوابگوی پدر شما و دور و بری‌هاشون باشم . لطفاً تا یك هفته تخلیه كنید .
    پریسا خانم هیحی نگفت و مَرده هم راهش رو گرفت و رفت . پریسا خانم چند قدم از ماشین دور شد و بعد برگشت سمت من و گفت :
    ماشین رو پارك كن و بیا بالا .


    بعد از اینكه ماشین رو روبه‌روی آپارتمان گذاشتم ، رفتم بالا . طبقه‌ها رو یكی یكی رد كردم تا رسیدم به آخری . در خونه باز بود . آروم رفتم تو . یه خونه‌ی شیك و نقلی بود كه بیشتروسایلش كرم قهوه‌ای بود . رو زمین دو سه تا گلیم خوش‌طرح انداخته بود و چند تا تابلوی قدیمی هم رو در و دیوارش بود . در عین حالی که خونه خیلی تازه به نظر می‌یومد ، یه هوا هم سنتی می‌زد . كلاً آدم حس خوبی از این خونه می‌گرفت .
    رو یكی از مبل‌های راحتی نشستم . صورتم داغِ داغ بود و دلم قیلی‌ویلی می‌رفت . پریسا خانم از تو اتاق داد زد :
    - امیر ستوده ، پاشو یه غذایی درست كن .
    بلند شدم و كمی آشپزخونه رو وارسی كردم و یه کم املت درست كردم . در حالی كه لباس راحتی و پوشیده ای تنش بود ، اومد و سر میز نشست و گفت :
    - می‌دونی چرا گفتم بیای بالا ؟
    - لطف كردین .
    - آدم وقتی كار خوبی می‌كنه ، دوست داره به یكی بگه . دلم گرفته بود ، گفتم كمی با امیر خان ستوده درد دل كنم .
    - لطف می‌كنین .
    - این‌قدر لفظ قلم حرف نزن بابا .
    - چشم خانم .
    - راحت‌تر باش .
    - باشه خانم .
    - راحت‌تر خره !
    - باشه پریسا خانم .
    از گوشه‌ی چشم با اخم نگاهم کرد . گفتم :
    - باشه پریسا .
    - می‌دونی چیه ؟ من الان سه سال اینجام و تو اولین مردی هستی كه اومدی تو خونه من . حتی یك بار هم عاشق نشدم و سعی كردم جلوی دل خودمو بگیرم ، اون هم فقط به خاطر آقام . این آفرین نداره ؟
    - داره خانم ، آفرین .
    - لوس ! تو مدرسه درسم از همه بهتر بود . یه بار آقام نگفت باریكلا . این آفرین نداره ؟
    - داره خانم .
    - هنرمندترین دختر بين دوستام  بودم . یكی از بهترین دخترهای فامیل بودم . آفرین ندار ه؟ ده بار تو مسابقه اول شدم . مؤدب بودم . آبرودار بودم . خوب بودم . این‌ها آفرین نداره ؟
    - داره خانم .
    الان یه عالمه آدم عاشق صدامن . این آفرین نداره ؟
    - چرا خانم .
    - ولی آقام یه بار هم بهم نگفت آفرین ، چون تو دنیای اون جای من تنگ دل شوهره ، تو خونه است ، تو آشپزخونه است . اون‌قدر اذیتم كرده كه دارم از غصه می‌میرم امیر . هم تنهام ، هم بدبختم . به خدا من اونی نیستم كه آقام فكر می‌كنه . من خراب نیستم . من عیاش نیستم . این زندگی منه ، اون كتاب‌های منه ، این غذای منه ، این تنهایی منه . این كجاش گناهه امیر ؟
    هیچی نخورد . بلند شد و دستگاه ضبط صتش رو روشن كرد و یه ترانه از فرهاد پخش شد .
    - من آرزوهام بزرگه امیر ، دنیام بزرگه . من یه روز همونی می‌شم كه می‌خوام ، شك نكن .
    موهای لختش رو جمع كرد و بالای سرش یه گیره زد . بعد آروم نشست رو كاناپه .
    - من فقط یه راه دارم كه بتونم به آرزوهام برسم و آقام چوب لای چرخم نذاره . باید شوهر كنم ، حالا مهم نیست طرف كی باشه ، فقط شوهر كنم . بعد از اون آقام دست از سرم ورمی‌داره .
    - والا خانم ، من كه نمی‌دونم تو زندگی شما چه خبره ، ولی شوهر كردن كه این‌قدر ساده نیست . شاید اون بیاد بالای سرتون و اوضاع بدتر بشه .
    - باید یه نفر باشه كه بدونه واسه چی قراره شوهر من بشه . فقط واسه یه مدت كوتاه ، مثلاً یه سال . بعد بره رد كارش . فقط دهن آقام رو ببندم .
    - آخه به کی می‌شه اطمینان كرد خانم ؟
    - به تو ! يكي مثل تو . يه سوال ، با من ازدواج ميكني امیر ستوده ؟



    بابک لطفی خواجه پاشا
    دی ماه نود و پنج

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان