مست و ملیح 🍁
قسمت بیست و هفتم
خیلی زود در بارهاش قضاوت كرده بودم . تقصیر خودم نبود . عادت كرده بودم .
سپهر كه رو تختش دراز كشید ، خیلی آروم خوابش برد . از جام بلند شدم و آروم رفتم از خونه بیرون . اومدم كه از در برم بیرون ، یه صدایی از پنجرهی طبقه بالا گفت :
- قرار شد نرید . مگه خودتون نگفتید ؟
- شما فضولید ؟
دیگه حرفی نزد و من هم از خونه زدم بیرون . تا نزدیك پیچشمرون پیاده رفتم . دنبال راهی میگشتم كه بتونم تلافی كنم . راهی كه انتقامم رو بگیرم ، ولی مثل تمام اون چند وقتی كه تو زندان بودم ، باز راهی به نظرم نمییومد . خیلی دلم واسه شلوغی تنگ شده بود . پیاده رو پر بود از خانوادههایی كه با خنده و خوشی مسیرشون رو طی میكردن . چند تا جا تشتهای قرمزی پر از ماهی قرمز بود و صاحبانش سعی میكردن به هر زبانی شده ، این چند تا ماهی قرمز موندهشون رو بفروشن .
بین رفتن سمت خونهی پریسا و خونهی خودمون مونده بودم كه یهو فهمیدم سر آبسفیدم . راه افتادم سمت خونه . چند نفری كه منو میشناختن ، كمی چپچپ نگاهم میكردن . بدون توجه راهم رو رفتم و رسیدم دم خونه . هوا یواشیواش داشت تاریك میشد . از چراغ خونه فروغ اینا كه روشن بود ، میشد فهمید تو خونه كسی هست .
دو بار محكم زدم به در . وقتی کسی جواب نداد ، چند بار دیگه هم زدم . در باز شد . منتظر بودم ننهام درو وا كنه ، ولی یه مرد غریبه بود . كت و شلوار مشكی و یه پیراهن سفید تنش بود . طوری كه انگار بودنش زیاد هم برام مهم نیست ، رفتم تو خونه . از حیاط رفتم سمت اتاقمون . كمی كه مونده بود ، یكی از پنجرهی بالا داد كشید :
- هُش ! كجا سرتو انداختی مییای تو ؟
عماد بود . یه سیگار كنار لبش بود و از نشئگی بیشتر حرفاش رو چشم بسته میگفت .
- تو اینجا چه غلطی میكنی ؟ نمیگی من میبینمت ، جیگرم آتیش میگیره ؟
- من اگه كاری كرده بودم ، ولم نمیكردن .
- حالا كردی یا نكردی ، من چشمم بهت میافته ، حالم بد میشه . هری !
- اینجا خونهی منه .
- گمشو بیرون بابا ، بیشرف یکلاقبا زر نزن .
- نیست مگه ؟ من خونهم اینجاست .
- دیگه نیست . ننهت هم انداختم بیرون . یه نگاه تو اتاقت بنداز . وسایلت هم برده .
- كی فروغ رو كشته ؟
- نمیگم . منو حرصی نكن آشغال عوضی .
- خوب گمشو بیا پایین ، مثل آدم حرف بزنیم . من هم باختم ، من هم كفریام .
عماد از پشت پنجره كشید كنار و اومد پایین . پشت سرش دو سه تا آدم عوضیتر از خودش هم بودن . عماد اومد جلو و یقهی منو گرفت و گفت :
- میدم اینجا تیكه پارهت بكنن ها .
- میگم مثل آدم حرف بزن ، میزنمت ها .
-بمیر بابا . بهت میگم اینجا خونهی تو نیست ، مال منه . خریدمش ، همه رو هم انداختم بیرون ، همه رو .
رفت سمت اتاقم و درش رو باز كرد و بعد رفت در اتاق شاطر و زنش رو وا كرد و گفت :
- می فهمی ؟ انداختمشون بیرون . تو هم هری . برو پیش ننهت . اون برادرزادهی كچلش و خواهر خوشگلت اومدن و بردنش . یه كلام ، ختم كلام . همه رفتن .
اینو كه گفت ، زن شاطر با یه سری استكان خالی چایی اومد و رفت سمت حوض حیاط و شروع كرد به شستن .
- پس زن شاطر اینجا چیكار میكنه ؟
- فقط این مونده از اون همه آدم . الان زنمه .
- زنته ؟
- آره بابا ، زنمه ، نیستی ؟
زن شاطر خیلی آروم سرش رو تكون داد و باز كارش رو ادامه داد . خودش رو كمی ترگل و ورگل كرده بود ، ولی معلوم بود زیاد دل خوشی نداره . عماد گفت :
- زن خودمه . عقد كردمش . شاطر طلاقش داد . اون پیر پاتال بود ، به درد این نمیخورد . چند مدت عاصیش كرد ، اون هم طلاقش داد . من عقدش كردم .
زن شاطر بلند شد و به جای اینكه بره سمت خونه ، اومد پیش من .
- امیر آقا ، شما دهات ما رو میشناسی ؟
- نه زیاد .
- تو رو جان مادرت برو اونجا ، یكی رو خبر كن بیاد منو از دست این شمر دربیاره .
عماد رفت سمتش و یكی زد زیر گوشش . استكانها ریختن رو زمین و تركیدن . بعد اومد سمت من و گفت :
- حالا برو رد كارت .
- كی فروغ رو كشته ؟
- نمیدونی ؟
- نه .
- بیژن .
- زر مفت نزن . اون همچین كاری نمیكنه .
- كرده . خودش گفته . مست بوده ، تو عروسی یكی از بچهها به دور و بریها میگه .
- اونا كه میگفتن حرف مست سند نیست !
- بعضی وقتا كه بخوان ، هست .
- بیژن دلش نمییومد فروغ رو بكشه .
- كشته . حالا هم در رفته . ده بیست روزی هست دنبالشن .
- این خونه رو از كجات آوردی خریدی ؟
- خالهم واسم ارث گذاشته . آقا جلیل واسهمون خرید . اگه سوال دیگهای نداری ، هری .
- بیژن فروغ رو نكشته .
- تو پلیسی ؟ مفتشی ؟ بالایی میگه كشته ، تو میگی نكشته ؟ پس كی كشته ؟
- صورتت خیلی خوب به آدم نشونی میده .
گمشو بیرون .
یقهام رو گرفت و كشیدم سمت در . وایستادم و خودم رو از دستش در آوردم و با كیف دستی یكی زدم تو دهنش و رفت عقب . مردهایی كه تو حیاط بودن ، اومدن سمتم و اون یارویی هم كه اول درو وا كرده بود ، پشت سرم بود . تا اومدم بجنبم ، رسیدن بهم . عماد اومد سمتم و دست انداخت كمربندش رو از شلوارش كشید بیرون . شلوارش كه شُل بود ، كمی اومد پایین و عماد هم سعی كرد كمی بازتر بایسته تا زیاد پایین نیاد .
- تو كم بلا سر من نیاوردی . چنان بزنمت كه صدای سگ بدی .
یهو یكی زد به در . كمی بعد دو تا دیگه زد . انگار یکی سر و صدای ما رو شنیده بود . كمی وایستادیم و مجدداً چند تا ضربه خورد به در . مردی كه پشت سرم بود ، رفت درو وا كرد . ویدا با یه بارونی و كفشهای زرشكی دم در وایستاده بود .
- امیر آقا تشریف بیارین . مگه نگفتم تنها نیایید ؟
عماد آروم رفت سمت ویدا . از جیبش یه سیگار در آورد و بدون اینكه روشن كنه ، گفت :
- باز كه تو اینجایی ؟ چی میخوای ؟ تو این دو ماه صد دفعه اومدی اینجا . دیگه حالم از دیدنت به هم میخوره .
ویدا آروم اومد تو حیاط . یكی دو قدم به عماد نزدیك شد .
- من وكیلم . كارم همینه . اونقدر پاپیچ بودم كه الان این شاهپسر اینجاست .
- ولی قرار بود سر و كلهش اینجا پیدا نشه .
- من هم بهش گفتم . گوش نكرده .
- حالا كه گوش نكرده و با كیف دستیش زده تو دهنم ، باس سه تا كمربند بخوره تا آدم شه .
- اینقدر ادای لاتها رو درنیار واسه من .
بعد اومد نزدیك من و گفت :
- امیر بیا بریم .
- شلاقش رو بخوره و بره . تو هم دخالت نكن كه بد كفري ام .
- شلوارتون نيافته . شُل شده
- مرد شلوارش بيافته عيب نميكنه. شما مراقب خودت باش
- مرد آره. تو از زن كمتري . بريم امير
- برو كنار ، خودت هم میزنم ها خانم وكیل .
یه دفعه صدای سپهر پیچید تو گوشم . برگشتم . دم در وایستاده بود .
- غلط ميكني . ویدا خانم تشریف بیارید بریم .
ویدا دست من رو گرفت و خواستیم بریم سمت در كه عماد دوید و جلومون واستاد .
- تا من نگم ، جایی نمیری .
تا اینو گفت ، فقط فهمیدم یه چیزی كوبیده شد تو صورت عماد . سپهر بود . چنان محكم زد تو فك عماد كه در جا غش كرد . زل زد به بقیه و گفت :
- كس دیگهای مشت نمیخواد ؟ مشت تركي
زیاد سر حال نبود و معلوم بود نا نداره ، ولی هیچ ترسی تو صداش نبود . دور و بریهای عماد از جاشون تكون نخوردن . من و ویدا رفتیم بیرون . سپهر هم اومد .
دم در وایستادم و رو به عماد گفتم :
- بیژن رو پیدا میكنم و خودم تحویلش میدم .
بابك لطفی خواجه پاشا
دي ماه نود و پنج