خانه
38.5K

رمان ایرانی " مست و ملیح "

  • ۱۱:۱۲   ۱۳۹۵/۱۲/۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    مست و ملیح 🍁

    قسمت پنجاه و دوم



    ناراحتی و دلخوری ملی خانم رو می‌تونستم درك كنم . كمی بهش نزدیك شدم و با چشم و ابرو بهش اشاره كردم كه آروم باشه ولی با صدای بلند جوابم رو داد و من هم دلخور كمی ازش دور شدم . گفت :
    - تو نمی‌خواد به یوسف كمك كنی ، تو نباید هواشو داشته باشی . اون الان ...
    - خیلی خوب ملی ، تو رو خدا آروم باش .
    - نمی‌شم . بگو بره دنبال كارش .
    یوسف بدون معطلی رفت سمتش و شروع كرد به حرف زدن .
    - من هیچ جا نمی‌رم ملیحه جان . من از اینجا بیرون نمی‌رم دختر خانم . من اشتباه كردم ، نفهمی كردم .
    - برو بیرون . می‌دونی چقدر عذابم دادی . تو الان چند مدته رفتی و نیومدی . فكر كردی نمی‌فهمم چرا ازم دور شدی ؟ بدبخت ، تو تا دست و بال شَل و پَل من رو دیدی ، كُپ كردی . ترسیدی . ولی من به خاطر تو خودم و به اون روز انداخته بودم یوووووووسف . ببین حالا دارم خوب می‌شم و دیگه محتاج تو نیستم . تو بد كردی یوووسف . دلم رو شیكستی یووسف . خراب كردی یوسف . من خودم رو سپرده بودم دست تو ولی تو منو انداختی تو جوب سر راهت . اگه امیر نبود كه من تا حالا مرده بودم پسر جان . حالا اومدی چی بگی ؟ از كی بگی ؟ من تو رو خوب شناختم ، بفرما  .
    یوسف دستش رو كشید رو سر خودش و كمی این‌ور و اون‌ور و نگاه كرد و رفت بالا سرش و باهاش چشم تو چشم شد .
    - ببین ملیحه جان ، دارم می‌گم اشتباه كردم . بابا زن حسابی ، دیوانه شده بودم . من كلی با قد و هیكل و چشم و ابروت زندگی كرده بودم ، من مات و مبهوت صدات می‌شدم . یهو وقتی تو اون حال دیدمت ، خودم رو گم كردم ، دستپاچه شدم . احساس می‌كردم تمام عشقم رو از دست دادم .
    ملیحه سعی كرد راحت روی تخت بشینه .
    - شما این دل لامصب من رو ندیدی آقا . اینجوری تا كمی از بر و رو بیفتم ، طلاقم می‌دی ، هان ؟ چه فرقی می‌كنه ، این هم همون‌طوره دیگه . داغون كردی رابطه‌مون رو یوسف . تمومش كردی .
    - ببخشید خانم .
    - نمی‌بخشم ، چون بی‌معرفتی . نمی‌بخشم چون رویاهام رو خراب كردی . نمی‌بخشم ، چون زدی به چاك . می‌دونی من چه‌كارها واسه‌ت كردم ؟ یادته یوسف ؟ از منجلاب درت آوردم ، از فلاكت . جونت رو خریدم ، نخریدم ؟
    یوسف برگشت و به چشم‌هام نگاه كرد و سرش رو انداخت پایین . كمی رنگ و روش پریده بود . رو به ملی خانم گفت :
    - خریدی . تو حق داری . حالا هم هر كاری بگی ، می‌كنم ملیحه .
    - باید همون موقع ولت می‌كردم . باید می‌رفتی زندان . باید می‌افتادی تو هلفدونی تا آدم بشی . تو باید تقاص كارت رو می‌دادی . 
    - حالا وقت این حرف‌ها نیست .
    - هست یوسف . می‌دونی چقدر من و مادرم و آقا جلیل جون كندیم تا پای تو وسط نیاد ؟
    یوسف دست‌هاش رو دراز كرد تا دست‌های ملی خانم رو بگیره ، ولی ملی خانم دست‌هاش رو كشید و طوری به یوسف نگاه كرد كه دیگه نزدكش نشه .
    - تو باید به جای امیر می‌افتادی تو هلفدونی .
    - ولی من نكشته بودم كه !
    - برو بیرون یوسف . اعصاب منو به هم نریز . منو دیوانه نكن . برو بیرون یوسف .
    یکهو ریخت به هم و شروع كرد به لرزیدن و دویدم تا یكی از قرص‌هاش رو بذارم تو دهنش . به زحمت بغلش گرفتم و نشوندمش رو ویلچر تا ببرمش تو هوای باز ، ولی حالش اصلاً خوب نبود و همون‌طور كه نشسته بود ، لب‌های پف كرده‌اش تندتند می‌خوردن به هم . رسوندمش تو حیاط ، ولی فكر و خیال حرف‌هایی كه بین اون و یوسف زده شده بود ، تو سرم بود .
    یوسف دوباره برگشت سمت من و وقتی چشم‌های من رو دید كه از فكر و حرصی كه از حرف‌هاشون داشتم ، سرخ شده بود ، گفت :
    - امیر جان سر این موضوع باید حرف بزنیم . لطفاً الكی و بی‌دلیل ناراحت نشو .
    اول كمی بهش نگاه كردم و بعد خیلی آروم گفتم :
    - ناراحت نشم ؟ به همین راحتی ؟ معلوم هست اینجا چه خبره ؟
    - آره معلومه ، معمای عجیبی نیست . اون فروغ هر روز می‌یومد كافه . من و چند تا از دانشجوهای نگار هم باهاش رفیق بودیم . تو رو هم یه بار اونجا دیده بودم ، ولی خیلی گذرا .
    وقتی كمی به ذهن به‌هم‌ریخته‌ی خودم فشار آوردم ، یاد كافه و پسر خوش‌تیپی افتادم كه پشت دخل می‌نشست . راست می‌گفت ، خودش بود ، فقط كمی بهتر . حرف‌های یوسف مثل چكش می‌خورد تو سرم و پازل رفتار بعضی از آدم‌ها برام چیده می‌شد . بی‌اختیار یقه‌ی یوسف رو گرفتم و كشیدم سمت خودم . یوسف بدون اینكه مقاومت كنه ، اومد نزدیك‌تر و گفت :
     - حرفای ملیحه رو فراموش كن ، اتفاق افتاده و تموم شده .
    - بگو ، فروغ رو تو كشتی ؟ حرف بزن یوسف تا تو باغچه چالت نكردم .
    - من آخرین نفری بودم كه با فروغ از كافه رفته بودم بیرون . همدیگه رو دوست داشتیم . دو سه سالی می‌شد . ولی بیشتر یه علاقه‌ی بچگونه بود تا عاشقی . ملیحه بعد از ختم ملكه خانم اومد تو زندگیم و دور فروغ رو خط كشیدم . دعوای من و فروغ اون شب تو كافه سر ملیحه شد . فهمیده بود یكی دیگه اومده تو زندگیم . ولی من نكشتمش . من باهاش رفتم بیرون . دم كافه برادرش عماد واستاده بود و شروع كرد به دعوا با فروغ . هر كار كردم ، نتونستم جداشون كنم . عماد دیوانه شده بود . اون‌قدر گلوش رو فشار داد كه خفه شد . آقا جلیل هم  از من خواست كه ماجرا رو پیش خودم نگه دارم . هر چی باشه ، عماد پسر خاله‌ی جلیله . به من گفت چیزی نگم تا پای خیلی‌ها میون نیاد ، عماد ، خودش ، ملیحه . شاید اگر ملیحه از جلیل نمی‌خواست كه برای دور كردن اون دختر بیچاره از زندگی من با عماد حرف بزنه ، این بدبختی پیش نیومده بود . من مقصر نبودم . عماد می‌خواست فروغ از من دست بكشه و سر همین موضوع جنگشون بالا گرفت .
    نگاهم رو بردم سمت ملی خانم كه یه ذره بهتر به نظر می‌یومد . سعی كرد چشمش رو از نگاهم پس نكشه . رفتم سمتش و گفتم :
    - تمام روزهای زندگیم ، بد و خوب با تو بوده ملی خانم ، ولی این بار بد كردی . من این همه بدبختی كشیدم به خاطر عشق شما به یوسف ؟ دمت گرم خانم . لطف كردی .
    ملی خانم كه چشم‌هاش پر شده بود و دیگه نمی‌تونست نگاهم كنه ، چشم‌هاش رو بست و یه قطره از كنار چشمشش اومد پایین . بعد خیلی آروم گفت :
    - اشتباه كردم . اون موقع تو رو این‌قدر دوست‌داشتنی فرض نمی‌كردم .
    راه افتادم سمت بیرون . تا پام رو از خونه گذاشتم بیرون ، ماشین فرنگیس جلوی پام نگه داشت و خودش پیاده شد و با خنده اومد سمت من .
    - سلام آقا . چطوری عزیز ؟ كجا می‌ری ؟ چرا اینقدر عرق كردی ؟
    - می‌رم سراغ زندگیم .
    - زندگیت همین‌جاست . هیچ جا نمی‌ری !
    محمد خیلی آروم از اون طرف ماشین پیاده شد . فرنگیس برگشت سمتش و گفت :
    - چی گفتم بهت محمد جان ؟ نگفتم برگردیم تهران ، ملیحه رو با امیر عقد می‌كنم ؟ یوسف ملی رو نمی‌خواد ، نخواد .
    بعد برگشت رو به من و گفت :
    - من و محمد سر این موضوع جنگ‌هامون رو كردیم . ملیحه رو می‌كنم زن جناب عالی . خودم هم برات مادر می‌شم ، هم پدر . حله امیر ؟



    بابك لطفی خواجه پاشا
    بهمن نود و پنج

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان