داستان من یک مادرم
قسمت هفتم
بخش اول
قاضی بابامو شناخت و پرسید هنوز نتونستی رضایت شاکیتو بگیری ؟
بابام لبخند تلخی زد و فقط نگاه کرد .
اونم سرشو تکونی داد بعد دفاعیه ای که وکیل نوشته بود رو خوند ..... همه ساکت بودیم ... بعد سرشو بلند کرد و گفت : مراد تهرانی بیا جلو حالا خودت یک بار دیگه جریان رو بگو ....
بابام همه چیز رو از اول تعریف کرد و قاضی هم با صبر گوش داد ... بعد مامانم رو صدا کردن و ازش پرسید چطور شما نفهمیدین که برادرتون داره چیکار می کنه یا شما هم تو جریان بودین ؟
مامان به جای هر جوابی گریه اش گرفت و گفت : چه حرفا می زنین آقای قاضی من چرا باید این کارو بکنم ؟ گردنم بشکنه که هیچ وقت فکر نمی کنم کسی ممکنه اینقدر نامرد باشه که به سر خواهرش این بلا رو بیاره ....
قاضی گفت خیلی خوب برو بشین ..... و بعد شوهر عمه رو که اون روز خونه ی ما بود صدا کرد ... اونم جریان رو تعریف کرد ... و بعد خود دایی رو صدا کرد و گفت : پس تو با دوز و کلک این بدبخت رو تو درد سر انداختی ؛؛؛...
دایی گفت : به خدا آقای قاضی من خسارت دیدم اون منو تو درد سر انداخته مالم رفته الانم برای وصولش آبروم رفته .... زندگی برام نمونده ... من باید چیکار کنم ؟ که این مرد پول منو بده ؟
قاضی گفت : خدا به کمرت بزنه مگه هر کس خسارت می بینه باید یقه ی یک بی گناه رو بگیره ؟ تو به مراد تهرانی گفتی بره برات ماشین بیاره ؟ پیشنهاد تو بود ؟
گفت : بله می خواستم یک کمکی به زندگیش بشه .....
گفت : وقتی گفت نمیرم چرا مرتب به خواهرتون اصرار کردین که اونو راضی کنه .... اینجا نوشته هر روز چند بار بهش زنگ می زدین و اصرار می کردین ......
دایی در حالیکه باز سعی می کرد قیافه ی حق به جانبی به خودش بگیره گفت : کی گفته ؟ من زنگ می زدم حال خواهرمو بپرسم اون از زندگی شکایت می کرد من می گفتم خوب راضیش کن بره و ماشین بیاره .......
مامان از جا پرید و با اعتراض سرش داد زد من غلط کردم از مراد بد گویی کنم به خدا دروغ میگه آقای قاضی این کارو نکردم اون بود که زنگ می زد و می پرسید راضی شد یا نه ؟ چیکار کردی ؟ خواهر زود باش دیگه ....
قاضی به مامان گفت :بشین شما الان حق حرف زدن نداری .......
و بعد از دایی پرسید : بعد از اینکه ماشین تصادف کرد اونو چیکار کردی ؟ ... البته من می دونم ولی تو باید در محضر دادگاه بگی راستشم بگو ...
دایی گفت : گذاشتم درستش کردم و نمره کردم و فروختم ....
قاضی گفت : بله خبر دارم شنیدم شصت و هفت هزار تومن فروختی ..... به کی قالب کردی خدا عالمه ! حالا این کجاش ضرره ؟
گفت : به مرتضی علی همون قدر خرجش کردم تا ماشین ماشین شد ... ماشین صفر کجا ... ماشین تصادفی کجا ؟
قاضی گفت : خوب تو که اونو فروختی چرا از این بنده ی خدا پول همه ی ماشین رو می خوای ؟
گفت : به خدا همون قدر خرج کردم .... اگر بدهکار نبود که سفته نمی داد ....
قاضی گفت : بسه دیگه تمومش کن تو از این شخص به زور سفته گرفتی ... در حالی که خرج ماشین ده هزار تومن شده تو پنجاه هزار تومن سفته گرفتی .... ماشین رو هم فروختی وکیل مراد تهرانی از شما به عنوان کلاهبردار شکایت کرده و من شخصا فکر می کنم شکایتش هم به جایی میرسه ..... یا همین جا با هم صلح کنین و مبلغی رو دادگاه تعین می کنه که بهت پرداخت بشه قبول می کنی ؟ .... یا این پرونده رو هم به جریان بندازم حالا میل خودته ...... اگر از من بپرسی همین جا خاتمه اش بده ...این ماجرا رو تموم کن ......
دایی گفت: اگر من رضایت بدم اون کی پول منو میده ؟ ....
قاضی گفت : اگر یعنی چی ؟ یا رضایت میدی ؟ یا نه ؟
اونو من تعین می کنم .... دایی گفت : باشه میدم ؛؛ رضایت میدم به شرط اینکه ....
قاضی گفت : برای من شرط نزار ... بگو آره یا نه ؟.....
مراد تهرانی تو ظرف یکسال ده هزار تومن خسارت به این آقا میدی؟
بابام گفت : هر چی شما بگین ....
قاضی گفت : پس بیا تعهد بده تا یکسال دیگه این پول پرداخت شده باشه .... وگرنه دوباره میفتی زندان ...
ناهید گلکار