خانه
116K

رمان ایرانی " من یک مادرم "

  • ۲۳:۵۹   ۱۳۹۵/۱۲/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان من یک مادرم


    قسمت هفدهم

    بخش اول



    حامد دستپاچه شد و زد کنار و گفت : چی شدی فدات بشم ؟ بهاره  .... بهارم .... انگار تمام تن منو سوزن می زدن ، احساس کردم بدنم داره  بی حس میشه . دیگه قدرتی توی تنم نبود حتی نمی تونستم حرف بزنم . نگاه ملتمسانه ای بهش کردم ، دیگه چیزی نمی شنیدم و آخرین چیزی که دیدم صورت وحشت زده ی حامد بود و از حال رفتم....

    موقعی که حامد داشت منو از ماشین پیاده میکرد رو حس کردم داد می زد بهار ... بهارم .... چشمتو باز کن تو رو خدا ، عزیز دلم ... و همینطور منو بغل زد و بطرف بیمارستان دوید فورا منو روی یک تخت خوابوند و دستگاه فشار رو به دستم بست ... تمام دوستانش تو بیمارستان دورم جمع شده بودن . اون بی تاب بود پشت سر هم و بدون اختیار می گفت : فشارش پایینه ... فشارش پایینه ... بدو بهش سرم وصل کن بدو ... و خودش یک آمپول به من زد . دو تا پرستار دست و پا و بدن منو ماساژ می دادن ...

    دکتر باقری دوست صمیمیش بود . مرتب بهش می گفت تو دستپاچه ای  تو بشین بسپرش به من . آروم باش حامد ... اینطوری نکن ... خودت می دونی که الان بهتر میشه دیگه فشارش کم کم میاد بالا . نترس رفیق .... ای بابا ... مرد گنده داره گریه می کنه ...

    نمی دونم چقدر طول کشید که من تونستم حرف بزنم ... حامد دست منو گرفته بود و ماساژ می داد .

    آهسته چشممو باز کردم و گفتم : حامد؟

    گفت : جانم عزیزم نگران نباش داری بهتر میشی ...

    و بلند شد و دوباره فشارم رو گرفت و گفت : خدا رو شکر بهتره .

    دکتر باقری گفت : چیکارش کردی مرد به همین زودی از پا دراومد ... راستشو بگو ...

    گفت : نه والله از شوخی گذشته اصلا حالش خوب بود حتی خوشحال شده بود که دانشگاه باز شده امروز با ذوق و شوق داشت میرفت دانشگاه ... اصلا ناراحتی در کار  نبود . من از همین نگران شدم ... آخه کلا دختر قوی و سالمیه ... چرا این طوری شده نمی دونم ...

    دکتر باقری گفت : آزمایش خون نشون میده ، الان میگم ازش خون بگیرن ... صبر کن جواب آزمایش بیاد معلوم میشه . خودم پیگیری می کنم ... ( خطاب به من گفت ) حالتون خوبه بهاره خانم ؟

    گفتم : ممنونم الان بهترم .

    گفت: ما رو که خیلی ترسوندی وقتی حامد شما رو آورد گفتم حتما از دستش خودکشی کردین ...

    خندم گرفت و گفتم : تو رو خدا شوخی هم نکنین چون حامد خیلی خوبه ...

    اونم خندید و گفت: می دونم شما رو هم خیلی دوست داره حامد از صبح تا شب حرفی نداره بزنه جز شما ... شوخی کردم تا حال شما بهتر بشه ... خوب مثل اینکه شما خوبین پس من میرم سرکارم میگم ازتون خون  بگیرن و نتجه ی اونو خودم براتون میارم . روز بخیر ... دکتر جان می بینمت .....

    به حامد گفتم تو هم برو به کارت برس من بهترم ... یک کم می خوابم ....

    گفت : نمی تونم حواسم جمع نیست ... نگران توام .... بعد یک فکری کرد و رفت و با دو تا پرستار و یک تخت چرخدار برگشت و منو با اون به اتاق خودش برد . یک پتو آورد و کشید روی من و یک پرستار ازم خون گرفت ...

    گفتم : خوب من حالم خوبه برو دیگه کارتو بکن می خوام بخوابم ... من خودمو زدم به خواب تا اون به کارش برسه ... خیلی ها منتظرش بودن و اونم مشغول ویزیت مریض ها شد ... در حالیکه من سُرم به دست کنار اتاقش خوابیده بودم ....

    اون روز من شاهد بودم که حامد از صبح تا موقعی که میاد خونه چقدر کار می کنه و خسته میشه با این حال تمام مدتی که خونه بود وقتشو صرف من می کرد  ... یا با هم می رفتیم خونه ی مامانم یا خرید و یا به گردش اگر هم خونه می موندیم با هم خوش بودیم ... و این تجربه ای برای من بود که قدر اونو بدونم و بیخودی براش مشکل درست نکنم....
     
    دو سه ساعتی من اونجا وانمود کردم که خوابم .... برای اینکه اون حواسش از کارش پرت نشه ... تو این زمان یک بار اومد بالای سرم و سُرمم رو عوض کرد و رفت ...

    تا اینکه دکتر باقری اومد ... تا وارد شد به حامد گفت : سلام پدر ...

    حامد پرسید : چی گفتی؟

    گفت : هیچی اون مدرک دکتری تو بذار لب کوزه آبشو بخور ... دکتر جان بابا شدی ...

    من از جام پریدم خیلی غیر منتظره بود . حامد از خوشحالی از جاش بلند شد و نتیجه ی آزمایش رو ازش گرفت و نگاه کرد ...

    سرشو رو به آسمون بلند کرد و لب پایینشو گاز می گرفت و گفت : وای خدایا شکرت و اومد سراغ من

    و جلوی دکتر باقری منو به آغوش گرفت و گفت : وای بهاره ... زبونم بند اومده . چی بگم ؟ نمی دونی چقدر خوشحالم عزیز دلم ....


    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان