داستان من یک مادرم
قسمت هجدهم
بخش پنجم
گفت : که خوب کاری کردی ... مبارکه انشالله دومی پسره من می دونم ....
حامد بیرون بود و گرنه جوابشو می داد ولی من ترجیح دادم ساکت باشم ...
بعد اومد جلو و منو بوسید و گفت : کادوی دخترت باشه شب شش ؛؛ برای تو یک دستبد آوردم که بذار خودم ببندم به دستت ....
گفتم : چرا زحمت کشیدین ؟ ...
گفت : قابل عروس خوشگلم رو نداره .......
فکر کنم با سلیقه ی آذر اونو خریده بود آذرم یک جفت گوشواره برای یلدا گرفته بود که گذاشت زیر سرش و عموشم یک دسته اسکناس .... کرد زیر بالش اونو یلدا رو بغل کرد و گفت : عمو جون خوش اومدی فدات بشه عمو ...
چقدر شیبه خود بهاره خانمه به خدا نگاه کنین ....
خانجان گفت : نه اصلا عین باباشه من تا دیدم فهیمدم ....
که حامد از راه رسید ...
همه بهش تبریک گفتن و خانجان گفت : مادر چقدر شکل خودته سیبی که از وسط نصف کرده باشی ببین ...
حامد گفت : کجاش شکل منه درست انگار بهاره رو کوچیک کردن از خودتون حرف در میارین ... بده ببینم دختر خوشگلمو دلم براش تنگ شده بود اومدم ببینمش و برم .....
خانجان گفت : خوب دیگه بهاره خانم ماستتو کیسه کن دختر اومد جای مادر و گرفت ...
حامد یلدا را داد بغل آذر خانم و گفت : هیچ کس تو این دنیا جای بهاره رو برای من نمی گیره اون تو وجود خودمه ...
دیگه این حرفو نزنی خانجان .........
ناهید گلکار