خانه
117K

رمان ایرانی " من یک مادرم "

  • ۱۵:۲۸   ۱۳۹۵/۱۲/۱۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان من یک مادرم


    قسمت بیستم

    بخش سوم



    گفتم : بفرمایید چیکارم داشتی حاج خانم در خدمتم ....
     در حالی که مرضیه داشت گریه می کرد و دست اون تو دستش بود گفت : بیا اینجا بشین ... بذار برات چایی بریزم ...
    گفتم : نه همین الان خوردم نمی خوام بفرمایید زیاد وقت ندارم ...
    گفت : می خوام تو به حرفای مرضیه گوش کنی و اگر چیزی به نظرت می رسه بهش بگی ما که نمی فهمیم اون چی میگه و چی می خواد ؟ تو رو خدا باهاش حرف بزن تو دیگه جزو خانواده ی ما هستی ....
    گفتم : آره به خدا  می دونم آقا مصطفی صبح زحمت کشید و اومد یلدا رو برد مدرسه .....
    گفت : من بهش گفتم دیدم صبح با چه زحمتی یلدا رو می بری و میاری اذیت میشی .... تازه هوا سرده مادر ,,, من بهش گفتم از این به بعد تو این کارو بکن ... بچه ام رو حرف من حرفی نمی زنه ....
    گفتم : واقعا خیلی آقاست راست میگین ....

    به مرضیه گفتم : منم یک برادر داشتم که خیلی خوب بود مثل برادر شما مهربون بود ... قدرشو بدون ...
    گفت : به خدا این روزا اینقدر گرفتار کار خودم هستم که نمی دونم چی می خورم و چیکار می کنم .....
    گفتم : میشه برای منم تعریف کنی ؟ اگر دوست داری ؟
     گفت : چرا که نه به خدا هنوز خودمم نمی دونم درست متوجه شدم یا اشتباه می کنم ... بدیش اینه که طاقتم کمه و زود همه چیز رو بروش میارم ,, حواسش جمع شده ,,.... پرسیدم تا حالا چی دیدی ؟
    گفت : بیشتر حس می کنم تا چیزی دیده باشم ...
    گفتم : پس حق با اونه بدت نیاد تا مطمئن نشدی چطوری بهش تهمت می زنی ؟ خوب بیا فکر کنیم پنچاه در صد حرف تو درست باشه ... حالا دو طرف قضیه رو در نظر می گیریم .... اگر بی گناه باشه .... خوب ناراحت میشه و بعد از دفعه دوم و سوم به بعد دیگه از دستت خسته میشه و زندگی شما سرد میشه و همین باعث میشه عشق بین شما از بین بره .....

    در صورت دوم  اینکه گناه کار باشه ... خوب کتمان می کنه معلومه که نمیگه من این کارو کردم .... پس گفتنش فایده ای نداشته ؛؛ که در صورت درست بودن قضیه به همون طرفی که تو ازش می ترسی کشیده میشه و از تو بیزار .......... و به خودش حق میده که این کارو بکنه و ازت طلبکارم میشه و برای توجیه کار خودش تازه تو رو مقصر می کنه که زندگی کردن با همچین زنی غیر ممکنه و سخته پس من حق داشتم که برم دنبال یکی دیگه ...
    گفت : به خدا همین طور شده الانم همش از من طلبکاره و گاهی که دعوا می کنیم میگه چه غلطی کردم با تو ازدواج کردم ... همین منو آتیش می زنه ....
    گفتم : به هر حال من به این اعتقاد دارم که زن ها بی خودی به مردشون مشکوک نمیشن ... ولی میزان پیشترفت اونا بستگی به زن داره ... مرضیه جون بشین با خودت فکر کن اگر نمی خواهی اونو از دست بدی باید گذشت داشته باشی و دندونتو بزاری روی دلت ... و تا اونجا که ممکنه نذار ازت دور بشه و آتو دستش نده خجالت زده اش کن ...

    ولی اگر برات مهم نیست و می تونی زندگی جدیدی برای خودت در نظر بگیری که در صورتی که حدست یقین شد اون کارو بکنی اول برو دنبالش ثابت کن و با مدرک حرف بزن ... تا مقصر جلوه نکنی ......
    به نظر من تو زن عاقلی هستی که دلت نخواسته تا حالا از کارش سر در بیاری این نشون میده که زندگیتو دوست داری پس سعی کن اونو دوباره بدست بیاری و به کسی اونو نبازی ...
    متاسفانه این ما زن ها هستیم که باید خانواده رو نگه داریم و برای مردها همیشه توی هر سنی زندگی جدید راه آسون تری برای فرار از مشکلاتشون هست ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان