خانه
117K

رمان ایرانی " من یک مادرم "

  • ۱۲:۲۷   ۱۳۹۵/۱۲/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان من یک مادرم


    قسمت بیست و سوم

    بخش سوم



    خلاصه برای من یلدا اسفند دود کرد و کلی صدقه گذاشت از بس دوستاش از من و یلدا تعریف کرده بودن ........
    و خانجان پُز می داد که این نوه ی منه ..... تا ساعتی که اون خانم ها اونجا بودن یلدا همین طور بود و حتی حاضر نبود بیاد بغل من یا شیر بخوره ....
    حامد اون روز خیلی زود اومد دنبال من و یلدا ... و معلوم بود که اونم دلش شور می زد ...

    شب با ذوق و شوق برای حامد تعریف کردم و اون انگار بهترین خبر دنیا رو شنیده بود ، می گفت به خدا خیالم راحت شد نمی دونی چقدر می ترسم که اون دوباره ریسه بره و می دونم چقدر این خطرناکه ....

    دانشگاه باز شد و من برای گذروندن سال آخر که بیشتر توی بیمارستان بود باید یلدا رو بیشتر پیش مامانم می گذاشتم ... و خوب اونم که عاشق بهروز و مامانم بود .
    خوب و خوش با اونا زندگی می کرد ولی مامانم برای احتیاط یلدا رو  به هیچ غریبه ای نشون نمی داد ... و این طوری ما کم کم داشتیم فراموش می کردیم که اصلا همچین چیزی توی زندگی ما وجود داشته ...
    حامد ساعت دو میومد دنبال من و با هم می رفتیم خونه ی مامان و اغلب شام می خوریم و بعد می رفتیم خونه ی خودمون گاهی هم شب همون جا می خوابیدیم که صبح یلدا راحت باشه .....
    هنوز هوا خوب بود و مامان توی حیاط زیر تاک مو فرش پهن می کرد و همون جا شام می خوریم و یلدا همون جایی بازی می کرد که من تمام کودکیم رو گذرونده بودم ....
    خوب طبق معمول بهروز و حامد با هم خوش بودن و بازی می کردن و سر به سر هم می گذاشتن و ما رو می خندوندن ....
    یک شب بهروز به من اصرار کرد که بخون ...
    گفتم : نه نمی خوام .....
    حامد پرسید : مگه بلدی ؟
    بهروز گفت : صداش خیلی قشنگه ...
    گفت : پس برای چی تا حالا برای من نخوندی ؟

    گفتم : من از وقتی بابا فوت کرده دیگه نخوندم  ...
    آخه اون صدای من خیلی دوست داشت دلم نمیاد بدون اون بخونم ...
    بهروز گفت : تو رو خدا به خاطر یلدا بخون ...

    حامد گفت : نه به خاطر من بخون زود باش ... زود باش صبرم تموم شده می خوام ببینم چطوری می خونی .........
    و من بعد از مدتها شروع به خوندن کردم ... ولی به یاد پدرم اشکهام سرازیر شد ... اون که به من می گفت تو بلبل منی ...

    و احساس کردم موقع خوندن حامد همون طور به من نگاه می کنه که اون نگاهم می کرد .....



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان