خانه
117K

رمان ایرانی " من یک مادرم "

  • ۱۶:۴۹   ۱۳۹۵/۱۲/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان من یک مادرم


    قسمت بیست و چهارم

    بخش اول



    وقتی کار مطب تموم شد همه رو دعوت کردیم و برای افتتاح اون جشن گرفتیم ...
    ولی هنوز یک کم کارای قانونی مونده بود که حامد باید انجام می داد ... و کار باز کردن مطب طول کشید و خورد به ایام نوروز و افتاد بعد از عید ...
    تا بیست فروردین ماه ، توی بیمارستان بودم که منو صدا کردن و گفتن تلفن باهات کار داره ....
    با عجله خودمو رسوندم و گوشی رو بر داشتم ...
    حامد بود گفت : بهاره جان مژده بده که تابلوی مطب رو نصب کردم و امشب می تونیم بریم و کارمون رو شروع کنیم ....
    پرسیدم : عزیزم یلدا رو چیکار کنم ؟
     گفت : حالا چند شب دیرتر از پیش مامان برش می داریم ... تا ببینیم چی میشه اگر دیدیم حالش خوبه می بریم همون جا تو مطب مراقبش میشیم ..... با خودمون باشه بهتره ...
    من از بیمارستان یک راست میرم مطب برای تو سخت نیست یک تاکسی بگیری بیای ؟
    گفتم : نه چرا سخت باشه تو برو من خودم میام ....
    اون روز کار من تو بیمارستان زود تموم شد و برای این که خوشحالش کنم یک جعبه شیرینی خریدم و  زودتر رفتم مطب ....
    حامد هنوز نیومده بود ...
    یک کم پشت در ایستادم ... با خودم گفتم منم باید کلید داشته باشم ...
    حدود ده دقیقه بعد صدای حرف از تو پله ها اومد .... منتظر شدم دیدم حامد با منیژه دوتا کارتون دستشونه دارن میان بالا ....
    و با هم حرف می زدن و می خندیدن ....
    حامد تا منو دید خوشحال شد و گفت : ای وای عزیز دلم تو کی اومدی اگر می دونستم زود کارت تمام میشه میومدم دنبالت ....
    گفتم : راستش خودمم نمی دونستم ... و به منیژه سلام کردم ولی اون زیرزبونی جواب منو داد .....
     حامد درو باز کرد و کارتون ها رو گذاشتن توی مطب و منیژه بالافاصله خداحافظی کرد و رفت ...
    در حالی که حامد خیلی ازش تشکر کرد و اونو تا دم پله ها بدرقه کرد ....
    نمی دونم چرا اوقاتم تلخ شده بود ... از اینکه اون با حامد اومده بود یا اینکه با من خیلی سرد و بد رفتار کرد و شایدم هر دو حالم حسابی گرفته بود ....
    حامد خیلی طبیعی بود ...
    نگاهی به من کرد و گفت : شکل کسی که امروز مطب شوهرش باز شده نیستی ؛؛؛ چرا اوقات عشق من تلخه ؟
    گفتم : حامد همیشه باهات رو راست بودم امشب هم نمی خوام جر و بحث کنم ولی لازم بود که اونو با خودت بیاری ؟
     پرسید : کی رو میگی؟ منیژه رو ؟

    گفتم : آره لازم بود ؟
    گفت : یک چیزایی توی بیمارستان داشتم باید میاوردم اینجا .... کمکم کرد جمع کردم .

    بعد هم گفت : می خوام مطب رو ببینم چی می خواستم بگم ؟ ...
    واقعا من نیاوردمش خودش اومد می دونی که سرپرستار بخش منه دارم باهاش کار می کنم چیز بدی هم ازش ندیدم ... هم کارش خوبه هم به من خیلی لطف داره ....
    گفتم : واقعا ؟ می دونم توی کار این جور چیزا عادیه ؛؛؛ دکتری که من براش کار می کنم هم خیلی به من لطف داره ...
    عصبانی شد و گفت : بهاره یک چیزی نگو که باعث دلخوری بشه ... من به تو اعتماد دارم لطفا به من اعتماد کن می دونی که مرد هرزه ای نیستم و هرگز حتی فکر این که زنی رو به چشم دیگه نگاه کنم به ذهنم نمی رسه ... خواهش می کنم دیگه بحث نکن ...
    منم مثل تو به عهد مون وفا دارم و بهت قول دادم و بازم میگم اگر  تو نباشی می خوام دنیا نباشه حالا منیژه یا هر زن دیگه ای برای من فرقی نمی کنه ....
    گفتم : من حسودیم شد تو با یک زن دیگه از پله ها اومدی بالا چیکار کنم حالا ؟
     گفت : از این که حسودیت شد خوشم اومد ولی بهم شک کردی خیلی حالم گرفته شد ...
    گفتم : من کی بهت شک کردم فقط پرسیدم ... خوب ولش کن تموم شد و رفت ... حق با توست من اشتباه کردم ....
    انگشتشو گرفت طرف منو گفت : من اشتباه کردم و معذرت می خوام .....
    گفتم : حالا اگر معذرت نخوام نمیشه ؟

    اومد جلو و گفت : ازت می پرسم من چند ساله با منیژه کار می کنم ؟ خوب دیوونه چه اتفاقی تا حالا افتاده ؟ پس دیگه بهش فکر نکن باشه .....



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان