داستان من یک مادرم
قسمت بیست و ششم
بخش دوم
از بغل حامد اومد پایین و وسط اتاق شروع کرد به بازی کردن و به صورت همه نگاه می کرد و با همون زبون خودش یک چیزایی می گفت و توجه همه رو به خودش جلب می کرد ....
من خوب خواهر داماد بودم و دیگه حواسم به یلدا نبود ...
نفهمیدیم چی شد که اون شروع کرد به جیغ زدن و لرزیدن حامد در یک چشم بهم زدن اونو از زمین بلند کرد و گرفت تو آغوشش ... یلدا به حالت غش روی دست حامد افتاد ...
در حالی که بدنش به شدت تکون می خورد خیلی طول کشید تا دوباره نفسش بالا اومد و شروع کرد به جیغ کشیدن ...
هر کاری کردیم ساکت نشد ؛؛؛ و مهمونی از حالت خودش خارج شده بود و همه در مورد یلدا نظر می دادن ..... اون اینقدر حالش بد بود که من و حامد تصمیم گرفتیم با عجله اون مجلس رو ترک کنیم ...
با سرعت برگشتیم خونه ... تو تمام راه اون جیغ می کشید و به هیچ عنوان ساکت نمی شد ....
به خونه که رسیدیم ... دیگه بچه ام صداش در نمیومد ولی به زحمت به من می فهموند که ترسیده : با بی حالی انگشتشو میاورد بالا و می گفت : اووووف ,, اووووف ... این یعنی من خیلی ترسیدم ...
و یک هشدار بد برای من و حامد ... یلدا دلش نمی خواست حتی شیر بخوره ... چند تا مک که می زد دوباره یادش میومد و به گریه میفتاد
حامد باهاش حرف می زد بابا جون چی شده بود از کی ترسیدی ؟
و باز اون با التماس به چشم حامد نگاه می کرد و می گفت اووووف ....
یلدا بالاخره با بغض خوابید ؛؛ ولی من و حامد با بغض بیشتری مدت زیادی کنارش نشستیم و احساس خطر کردیم ...
حامد می گفت : فردا می برمش پیش دکتر باقری باهاش مشورت می کنم من نمی فهمم چرا این کار و می کنه عادی نیست اگرم غریبی بکنه این کارا رو نداره ...
چرا این همه مدت به کسی غریبی نکرده ؟ چرا با الهام اینقدر خوبه ؟ ...
خوب اگر می خواست غریبی کنه اون همه آدم اونجا بود پس چرا با خوشحالی داشت بازی می کرد ؟ اون یک دفعه از چی می ترسه ... با عقل جور در نمیاد ......
نمی تونم بفهمم بچه ام چی شده چرا اینطوریه ؟ بهاره نکنه می خواد جلب توجه بکنه ؟
گفتم : چه حرفیه ؟ اون هر کجا میره مورد توجه همه هست , احتیاجی به این کار نداره ... تازه عقلش به این کارا نمیرسه ... نه فکر نکنم ....
حالا همه حواسمون جمع شده بود و می دونستیم که نمیشه در مورد یلدا بی گدار به آب بزنیم برای همین همش با احتیاط رفتار می کردیم ولی خوب عقد و عروسی بهروز در راه بود و من نمی دونستم باید چیکار کنم در حالی که بازم تمام روز پیش مامانم بود و به جز بهروز و هانیه و مریم کس دیگه ای رو نمی دید ......
ناهید گلکار