داستان رویایی که من داشتم
قسمت سیزدهم
بخش دوم
ایرج بر افروخته شد و پرسید : آخه برای چی هادی باهات این کارو کرد ؟ نامرد …
گفتم : فقط به خاطر پول بود . وقتی از چنگم در آوردن می خواستن منو از سرشون باز کنن …
تورج گفت : تو چیکار کردی ؟
ایرج گفت : نمی بینی چقدر مظلومه ؛ حتما هیچ کار ، گریه کردی …
تورج گفت : من اگر جای تو بودم مو تو سر حریفم نمی گذاشتم . حتما برای همین راضی شدی بیای اینجا . آره ؟
گفتم : تقریبا …
بعد با شوخی ادامه داد : پس خوب شد کتک خوردی ! دست هادی و زنش درد نکنه ، اگر نه تو الان اینجا نبودی . البته اینجام کتک می خوری ولی به سبک خونه ی تجلی …
ایرج سرش داد زد : بسه دیگه همه چی رو به شوخی می گیری … داریم جدی حرف می زنیم نمی بینی چقدر ناراحته ؟
ولی تورج از رو نرفت و گفت : دختر چمدون قرمزی از شوخی من ناراحت شدی ؟
گفتم : نه بابا شماها نهایت لطف رو به من دارین . مگه نمی فهمم شماها خیلی خوبین اصلا فکر نمی کردم با آدم هایی مثل شما روبرو بشم . راستش اول خیلی می ترسیدم … تو الان داری یک کاری می کنی من بخندم …
ایرج با ناراحتی گفت: اون همیشه داره یک کاری می کنه بقیه بخندن . کاش یک کم فکر می کرد .
گفتم : عیب نداره ، تازه امروز به خاطر من خیلی اذیت شد من امروز عصبانیتش رو دیدم . بد جوری بود ترسناک شده بود …
سر درددلم باز شد و اون چیزایی که عمه نمی خواست بگم رو گفتم …
از طرفی دلم قرار گرفت و از طرف دیگه پشیمون شدم .
یکم بعد آروم شدم و گفتم : باید برم درس بخونم …
تورج معترض شد که : ای بابا الان تو این وضعیت شب عیدی چه وقت درس خوندنه ول کن … بیا برنامه بریزیم و خوش بگذرونیم … نترس حمیرا تا دو هفته ی دیگه خوابه …
گفتم : نه به خاطر اینکه آروم بشم باید درس بخونم … وقتی تمرین حل می کنم همه ی مشکلاتم رو فراموش می کنم …
ایرج پرسید : نمیای امشب دور هم باشیم ؟
گفتم : نه . واقعا حالشو ندارم . اگر دوست داشتین فردا شب که عیده …
از هر دوی شما خیلی ممنونم که از برادرم با من مهربون تر بودین ….
ناهید گلکار