خانه
181K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۱۲:۴۳   ۱۳۹۶/۱/۱۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت پانزدهم

    بخش سوم



    گفت : برای دختر دایی عزیزم که شادی رو به خونه ی ما آورده و ما که مدتها بود دور هم جمع نمی شدیم امشب به واسطه ی اون خوشحال هستیم قابلی نداره …
    گفتم : آخه چجوری قبول کنم من کادو نخریدم چون تا حالا این کارو نکرده بودم ببخشید …..

    ولی دیدم اون همین طور دستش طرف من درازه پس ناچار اونو گرفتم ……..
    عمه گفت : باز کن دیگه ، باید همه ببینن ….

    باز کردم ؛ یک گردنبند فوق العاده زیبا … باورم نمی شد …

    تو دلم گفتم چیکار کردی ایرج الانه که همه بفهمن . شکل قلب بود …. زود گذاشتمش توی جعبه اش و بازم تشکر کردم …

    ولی قرمز شده بودم و خیس عرق …..

    متاسفانه من خیلی سفید بودم و با کوچکترین تغییر در حالم سرخ می شدم و اینو نمی تونستم پنهون کنم …..

    بعد تورج گفت : ببخشید من فقط برای رویا کادو دارم برای کسی چیزی نخریدم ولی می تونیم بگیم این کادو مال همه اس …..

    علیرضا خان گفت : خوب غلط کردی باید می خریدی ، یعنی چی برای رویا خریدی ؟ …. خوب حالا بگو برای رویا چی گرفتی ؟

    تورج رفت و تابلو رو آورد و روشو باز کرد .

    حیرت انگیز بود اصلا باور کردنی نبود یک شاهکار بی نظیر …
    تصویر منو وقتی اولین روز اومده بودم با همون چمدون و لباس خال دار کشیده بود ، همون لحظه که به من گفت برو و فقط سرتو برگردون درست انگار از روی عکس کشیده باشه ….

    ایرج هیجان زده بغلش کرد و دوباره اونو بوسید و گفت : وقتی گفتی برای همه اس باورم نشد ولی واقعا شاهکار کردی ، بی نظیره ، تو داداش واقعا هنرمندی ……..
    منم گفتم : من واقعا نمی دونم چی بگم فقط ، منم میگم تو هنرمند بی نظیری هستی و من خیلی ازت ممنونم ……
    علیرضا خان گفت : نه در واقع تو برای همه ی ما کادو دادی ؛ هر کدوم از این نقاشی تو یک جوری خوشحالیم آفرین پسرم …
    تورج هم خودشو لوس کرد و گفت : ای وای ... به من گفت پسرم . خدایا نمردیم و یک بار بابا منو برای نقاشی تشویق کرد ……. نگفتم امسال سال خوبیه ؟ ….
    نزدیک صبح بود و همه برای خوابیدن رفتیم ………

    به اتاقم که رسیدم زود در جعبه رو باز کردم تا درست اونو نگاه کنم آخه وقتی اونو از ایرج گرفتم ، می ترسیدم هیجانی نشون بدم که همه احساساتم رو نسبت به ایرج متوجه بشن …

    و حالا با خیال راحت اونو گذاشتم کف دستم و بوسیدم و بعد انداختم به گردنم .

    قاب عکس رو هم گذاشتم روی میز تا فردا بزنم به دیوار ….

    بعد در حالی که دستم روی گردنبندم بود و از عشق اون نسبت به خودم مطمئن بودم با قلبی پر از امید خوابیدم ….




     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان