خانه
184K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۱۲:۳۳   ۱۳۹۶/۱/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت هجدهم

    بخش پنجم



    گفت : حق داری این طبیعیه … تازه این همه حادثه برات اتفاق افتاده ، اینجام یعنی خونه ی ما هم جای خوبی نبود برای اون زخم هایی که خوردی … حالا بگو هادی باهات چیکار کرده که نه تو سراغش رو می گیری نه اون ؟

    گفتم : بهت میگم ولی به عمه نگو که می دونی … اون با دوز و کلک به کمک زنش خونه ی پدری رو فروخت و برای خودش خونه خرید و به اسم خودش کرد . از اون بدتر حرفای زنش رو باور کرد تا اون بتونه منو از خونه ی خودش بیرون کنه . البته هادی نمی خواست … نه فکر نکنم … ولی حرف اعظم رو گوش می کرد … تو این مدت یاد منم نکرده … عیب نداره در عوض تو و تورج واقعا درحقم برادری کردین …….

    خیلی حرف زدیم … دیر وقت شده بود و خوابیدیم …

    حرفای اون خیلی منو به فکر وادار کرده بود … و باز هم دیرتر از اون خوابم برد …

    هنوز آفتاب نزده بود که صدای تورج اومد و هر دوی ما رو بیدار کرد …

    ایرج سرش رو از روی بالش بلند کرد و خواب آلود گفت : این موقع صبح اینجا چیکار می کنی ؟

    تورج با یک قیافه ی حق به جانب گفت : آخه بابا گفت زود بیا کارخونه ، گفتم وقت داشته باشی بری خونه و دوش بگیری و لباس عوض کنی …

    ایرج هم حاضر شد که بره . از من خداحافظی کرد و به تورج گفت : خواهشاً شوخی بی مزه نکنی ها …

    تورج جواب داد : یعنی نگم که کتک خورده ؟ باشه نمی گم ولی این بار اقدام به قتل بود … داداش حواست هست ؟؟

    ایرج یک چشم غره بهش رفت ولی نتونست جلوی خندش رو بگیره …

    دستش رو بلند کرد به شوخی که یعنی می زنم … تورج خودش رو کشید کنار و به من گفت : چشم باشه … باشه نمی گم کتک خوردی … به خدا نمی گم … اصلا هم اقدام به قتل نبوده …

    ایرج به من گفت : تو رو خدا به حرفاش گوش نکن دلش پاکه زبونش کثیفه !!

    و رفت …

    تورج با اومدنش سر صبح همه رو خندون کرد …

    بعد به من گفت : می دونی چی شد ؟ بهش دروغ گفتم … خودم نگران تو بودم تا صبح نخوابیدم . گفتم حالا که بیدارم بیام تا خیالم راحت بشه … ولی به خدا خیلی بد شد . اصلا دلم نمی خواست این طوری بشه … گفتم : طوری نشده که نگران نباش .

    گفت : چی رو طوری نشده ؟ سیزده مون خراب شد رفت پی کارش !! دیگه چی می خواستی بشه ؟

    و خودش با صدای بلند خندید و گفت : پس فکر کردی تو رو گفتم ؟





     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان