خانه
182K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۱۱:۵۷   ۱۳۹۶/۲/۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت سی و سوم

    بخش اول



    قلبم فرو ریخت چون اصلا انتظار اونو نداشتم ، دیگه ازش قطع امید کرده بودم و فکر نمی کردم هیچ وقت اون این کارو بکنه و بیاد سراغ من ….

    از دور منو دید … اومد جلو با هر قدمی که برمی داشت , تپش قلب من بیشتر می شد …. من که سر جام میخکوب شده بودم نمی دونستم چه عکس العملی نشون بدم …. تا رسید به من سلام کرد .
    گفتم : سلام ... اینجا چیکار می کنی ؟ چیزی شده ؟

    گفت : نه , مامان گفته بیام ببرمت تا پالتو بخری ….

    مثل یخ وا رفتم ……
    تو دلم گفتم پس عمه تو رو فرستاده و خودت نمی خواستی بیای ….

    برای همین اخمهام رفت تو هم و گفتم : نه منصرف شدم , نمی خوام … اصلا پالتو داشتم … شما برو ... من یک کاری دارم انجام میدم و خودم میام … مرسی که اومدی ….
    با تحکم گفت : بیا بشین تو ماشین , هوا سرده …

    خودش رفت و نشست پشت فرمون ….
    واقعا بعد از این مدت دلم نمی خواست این طوری با من برخورد کنه ، هر چقدر هم من به خودم تلقین می کردم که همه چیز تموم شده ؛ بازم هیچ چیز عوض نمی شد و من روز به روز اونو بیشتر دوست داشتم ….
    از لحن قاطع اون جا خوردم و رفتم تو ماشین نشستم ... نمی دونم از سرما بود یا از دیدن ایرج اون جور لرز به بدنم افتاده بود …. طوری که ازم پرسید : می خوای بخاری رو بیشتر کنم ؟ …

    سرمو تا اونجایی که امکان داشت پایین انداخته بودم ... کتابامو گذاشتم کف ماشین و دستمو بین دو پام قرار دادم و خودمو یک گوشه جمع کردم … با سر گفتم آره …..
    بخاری رو زیاد کرد و ازم پرسید : کجا برم پالتو بخری ؟
    گفتم : لطفا منو ببر خونه ... الان حوصله ندارم ….

    راه افتاد و گفت : پس یک جایی میرم که خودم بلدم , پالتوهای خوبی داره ….
    با ناراحتی گفتم : چرا به حرف من گوش نمی کنی ؟ می خوام برم خونه ... حمیرا الان بیدار میشه و عمه نمی تونه نگهش داره …
    گفت : من بهش گفتم تو رو می برم برای خرید ... نگران نباش ؛ قرصشو دیرتر دادن تا بیدار نشه …..
    گفتم : ولی من نمی خوام برم خرید …. می خوای به زور منو ببری ؟
    هیچی نگفت و به راهش ادامه داد ….

    منم ساکت بودم …… بیشتر از نیم ساعت طول کشید تا کنار خیابون نگه داشت و گفت : بیا بریم ... اینجا همه چیز داره , می تونی خرید کنی …..

    گفتم : چرا اذیتم می کنی ؟ حالا حرف عمه این قدر مهم نبود که خودتو به زحمت بندازی ….
    گفت : من خودم به مامان گفتم ،، این طوری به تو گفتم که بیای …..
    گفتم : بعد از این کارا که کردی حالا از من چه توقعی داری ؟
    عصبانی شد و رو کرد به من که : من ؟ من کردم ؟ من چیکار کردم ؟ آخه این چه کاری بود تو کردی ؟ من از تو می پرسم چرا دقت نکردی ؟ تو می دونی چه بلایی سر تورج آوردی ؟

    خودتو بذار جای من ... وقتی من عاشق توام و دیگه تو رو زن خودم می دونم و می دونم توام به من علاقه داری , اون وقت برادر کوچیکت زنگ می زنه به کارخونه و بهم مژده میده که رویا تقاضای ازدواجشو قبول کرده !!! تو باشی چه حالی میشی ؟

    بعد همون شب به من زنگ زده تا دیروقت گوشی تلفن رو گرفته و از ذوق و شوق داره از عشقش حرف می زنه ... به من میگه از همون روز اول عاشق شده … ( صداشو بلند کرده بود و سر من داد می زد ... رگ گردنش بلند شده بود ) برام گفت …. به من ….. به من که برادرش بودم گفت …

    می فهمی ؟ یعنی چی ؟ از تو که تمام وجود منی و عشق منی می گفت …. نمی تونستم تحمل کنم داشتم دیوونه می شدم … وای خدا چه چیزایی بهم گفت که تا ابد فراموش نمی کنم ... مگه من سنگم ؟ … تو که می دونی من چقدر تورج رو دوست دارم ... داغون شدم ... تورج هم الان داغونه ….

    اون وقت من بیام خونه و بی خیال اون بشم و تو رو ببینم ….. و بهت نشون بدم که چقدر دوستت دارم , میشه ؟ نه تو بگو , میشه ؟ آخه چرا گذاشتی کار به این جا بکشه ؟ بی انصاف می دونی داره چی بهم می گذره ؟ شب و روز کابوس می ببینم اگر اشتباه نکرده بودی , اون هیچ وقت به من این حرفا رو نمی زد و حالا این قدر از هم نمی پاشید …. من که عاشق توام ( دستشو کوبید روی فرمون …. من ترسیده بودم تا حالا چنین چیزی از اون ندیده بودم دستهامو گذاشتم روی گوشم ) … باید از تورج در مورد تو اون چیزا رو بشنوم حالا چطوری من تو چشمش نگاه کنم و بگم که از کسی که من دوستش دارم این طوری نگو ….

    می دونی از من می خواست بیام و تو رو راضی کنم …. آخه چرا از مامان نپرسیدی در مورد کی حرف می زنی ؟ ….





     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان