خانه
181K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۱۶:۲۵   ۱۳۹۶/۲/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت پنجاه و دوم

    بخش سوم



    من خیلی زود وسایلم رو جمع کردم و دادم به ایرج برد گذاشت تو ماشین ...

    عمه برامون یک عالم خوراکی گذاشته بود ... من کیفم رو روبراه کردم و نگاه کردم تو آینه تا ببینم خوب هستم یا نه …
    یک باره قلبم از جا کنده شد ….. سست شدم ...

    یاد اون روزی افتادم که با بابام می خواستم برم شمال ... ترس و دلهره تمام وجودم رو گرفت ... به شدت می لرزیدم ... صحنه های تصادف یک بار دیگه اومد جلوی چشمم ...

    ایرج منو صدا کرد ولی قدرت حرکت نداشتم وقتی دید خبری از من نشد , اومد بالا ….
    از دیدن من ترسید ... فکر کرد اتفاقی برام افتاده ……
    نشستم روی تخت و گفتم : ایرج نمیام ... می ترسم …
    پرسید : چرا عزیزم ؟ خودتو ناراحت نکن ... بگو ببینم چی شده ؟

    گفتم : از شمال رفتن می ترسم …
    گفت : اوه , یادم نبود عزیز دلم ... من مراقبم ... بالاخره که باید بریم ...

    گفتم : پس از جاده ی چالوس نرو ... هیچ وقت نمی خوام اون جاده رو ببینم ……
    صدا زد : مامان یک کم آب قند بیار … رویا حالش خوب نیست ….
    عمه هم داد زد : مرضیه آب قند بیار ...

    و خودش با عجله اومد بالا ….
    بلند شدم که مسئله بزرگ نشه ... ولی سرم گیج رفت و خوردم زمین ……
    ایرج منو روی دست بلند کرد و برد پایین روی کاناپه خوابوند …..
    عمه هراسون دنبال ما میومد و هی می پرسید : چی شده ؟
    ایرج گفت : یاد سفرشون با دایی اینا افتاده ……

    عمه زد روی دستش و گفت : خاک بر سرم ... چرا من به فکر نبودم ؟ … ولش کن ایرج ... با این حالش نرو ... برین یک جای دیگه …
    گفتم : نه الان حالم خوب میشه …

    و آب قند رو سر کشیدم …

    کمی دراز کشیدم و از جام بلند شدم و گفتم : بریم ……
    ایرج گفت : نه , عجله ای نیست ... اول تو حالت خوب بشه ……
    نمی خواستم تو ذوق ایرج بزنم ……..
    گفتم : نه خوبم به خدا بهترم … فقط از جاده ی چالوس نریم ….


    هنوز خیلی خوب نبودم و تظاهر می کردم که راه افتادیم و ایرج از جاده هراز رفت به طرف شمال ….
    با این که ما می خواستیم بریم رامسر و راهمون طولانی می شد ……. با تمام قوا سعی می کردم به چیزی که ناراحتم می کنه , فکر نکنم ... تا این سفر رو برای خودمون ؛؛ مخصوصا ایرج خاطره انگیز باشه …….
    اونم تمام راه با من حرف زد … انگار سالها بود با هم حرف نزده بودیم ....


    ناهار رو توی راه خوردیم و هوا داشت تاریک می شد که رسیدیم به هتل رامسر ….

    وقتی داشتیم از پله های هتل بالا می رفتیم , گفتم : ایرج جان منو اول می بری لب دریا ؟ …
    گفت : باشه عزیزم ... جابجا بشیم , می ریم …..

    در اتاق رو که باز کردم , جا خوردم و برگشتم و ایرج رو بغل کردم و گفتم : وای تو محشری …. چطوری این کارو کردی ؟

    تمام اتاق تزیین شده بود ... چراغ ها خاموش بود و با نوری که از شمع های بلند روی گلهای قرمز می تابید , اتاق روشن شده بود ... خیلی شاعرانه و زیبا …. مثل یک رویای دست نیافتی , دل انگیز بود ….

    درو بست و منو بغل کرد ……………

    ما دیگه لب دریا که نرفتیم … حتی شام هم نخوریم و تا صبح خوابیدیم …….

    و صبح تو آغوش ایرج بیدار شدم …..

    نزدیک ظهر رفتیم لب دریا و من برای اولین بار دریایی که همه ی رویای من در بچگی بود , دیدم …

    کنارش وایستادم و مدت زیادی فقط نگاه کردم …..
    خواستم چیزی بگم ولی احساس کردم اون خودش می دونه که من چی می خوام بگم ….

    خروشان بود با موج های بلند ... آب ها به هم می پیچیدن و طبقه طبقه روی هم فریاد می کشیدن و به طرف من میومدن و من باز هم نگاه کردم …
    ایرج اومد از پشت دستهاشو دور کمر من حلقه کرد و سرمو بوسید … .و اونم مثل من ساکت وایستاد ….
    یک هفته اوجا موندیم ... تمام جنگل و روستای زیبای اطراف رو گشتیم ولی چیزی که همه ی اونا رو لذت بخش می کرد , عشقم به ایرج بود …..

    ساعت حدود دو از رامسر راه افتادیم و این بار با نظر من از همون جاده ی چالوس برگشتیم ... ابتدای جاده نگه داشت و کلوچه و عسل و سبد خرید و بعد به من نگاه کرد و گفت : خوبی ؟ می خوای برگردم از هراز برم ؟ ….
    گفتم : نه , به خدا خوبم ... بریم …
    گفت : پس به من فکر کن ... با خودت تکرار کن چقدر شوهرمو دوست دارم ... بهش اعتماد دارم ... اونم بیچاره داره آهسته میره و به جاده هم نگاه نکن …





     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان