خانه
181K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۲۲:۴۸   ۱۳۹۶/۲/۲۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت پنجاه و هفتم

    بخش دوم



    دکتر منو معاینه کرد و با شک به من نگاه کرد و گفت : تو خودت به چیزی شک نداری ؟
    گفتم : گفتم مثلا به چی ؟؟
    پرسید : حامله نیستی ؟
    گفتم : نه آقای دکتر , من قرص می خورم …

    گفت :هر شب می خوری ؟
    گفتم : بله …..

    بازم شکم منو معاینه کرد و رفت و نشست و یک آزمایش نوشت و گفت : شما بلند نشین ... میگم بیان همین جا ازتون خون بگیرن ... این طوری خیالمون راحت تره ….
    عمه پرسید : چیزی شده آقای دکتر ؟
    گفت : نه , خبر خوبیه ... فکر می کنم ایشون نزدیک چهار ماهه بارداره ... بچه داره تکون می خوره … تعجب می کنم چطور نفهمیدید ……

    من و عمه شوکه شدیم ...

    گفتم :ولی آقای دکتر من قرص می خورم ... چطور ممکنه ؟ …
    گفت : پیش میاد ... شاید یک وقت پس و پیش خوردین یا …. به هر حال شما حامله اید ... من یقین دارم چیز دیگه ای نیست ، فکر نمی کنم ….. حالا آزمایش نشون میده ... اگر نباشین باید برین بیمارستان ……
    ایرج بیرون بود و عمه بالای سرم ….

    نمی دونستم الان چیکار کنم ... خوشحال باشم یا ناراحت … یک بچه به طور ناگهانی اومد تو زندگی من , در حالی که اصلا آمادگی نداشتم و حتی فکرشو هم نمی کردم ….

    ولی می دونستم ایرج خیلی خوشحال میشه ….

    آهسته دستمو گذاشتم روی شکمم و تازه متوجه شدم که کاملا برجسته شده و خودم بچه رو احساس کردم … دلم لرزید ..... ای خدا ... یعنی این واقعا یک بچه اس که توی شکم منه …. بچه ی منه ؟؟

    عمه که از خوشحالی رفت ایرج رو خبر کنه …..

    یک حسی خیلی عجیب ، یک شوق لذت بخش تو دلم افتاد و فکر کردم هیچ چیز و هیچ کس مهم تر از این کوچولو نیست … این کوچولو که مال منه , از خونِ منه ….

    ایرج و عمه از راه رسیدن …… مرد گنده مثل بچه ها گریه می کرد ... بدون ملاحظه منو بغل کرد و بوسید …. و گفت : رویا باورم نمیشه … یعنی امکان داره ؟ اشتباه نکرده باشه ؟ … آزمایش بدیم …
    گفتم : منتظر جوابش هستیم ... هنوز معلوم نیست , صبر کن …..

    ایرج و عمه داشتن تلاش می کردن که منو راضی کنن ، ایرج می گفت : به خدا خودم مراقبش هستم ….
    گفتم : عزیزم اگر قهر بودی چی میشه ؟

    گفت : نه دیگه ... چشم , قول میدم دیگه هیچ وقت قهر نمی کنم ... اصلا غلط کردم ... لطفا خوشحال باش ….. عمه گفت : نگران نباش ... براش پرستار می گیریم ... اصلا به عروس مرضیه می گیم بیاد و بهت کمک کنه ……



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان