خانه
181K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۱۷:۲۵   ۱۳۹۶/۲/۳۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت شصتم

    بخش چهارم



    توی ماشین علیرضا خان گفت : کاش می موندیم من یک دست دیگه بازی می کردم ... اون وقت ازش می بردم ….
    عمه گفت : نمی شد ... بچه ها بدخواب می شن … می دونی که مادرشون چقدر به فکر اوناس …
    امروز دم دانشگاه یکی از استاداش بهش التماس می کرد که بیاد دستیارش تو بیمارستان باشه , قبول نکرد ... گفت می خوام پیش بچه هام باشم …..
    حالا میگن همه ی دانشجوها از خدا می خوان که از این پیشنهادها بهشون بشه ولی رویا قبول نکرد …..
    ایرج پرسید : کدوم دکتر ؟ …..

    ترسیدم ... فکر کردم اون الان فکر می کنه دکتر جمالی رو میگه , خودم گفتم : دکتر صالح …

    گفت : حالا چرا تو رو اتنخاب کرده ؟ اونم جلوی در دانشگاه ؟

    گفتم : نه , ایرج جان ... من منتظر مینا بودم ترانه هم تو بغلم بود ... اتفاقی دکتر اومد بیرون و به خاطر ترانه اومد با من حرف زد ... گفت حق داشتی قبول نکردی چون بچه داری ...

    این پیشنهاد مال قبلا بوده , منم قبول نکردم ….
    پرسید : رویا جان چرا به من نگفته بودی ؟ ……

    گفتم : آخه چیز مهمی نبود که بگم …….

    سکوت کرد ….. من تو دلم گفتم خدا به خیر کنه …….

    درست حدس زدم به محض اینکه دخترا خوابیدن و رفتیم تو رختخواب ….
    ازم پرسید : این دکتره کی بود ؟ کدوم بیمارستان کار می کنه ؟

    گفتم : دکتر صالح …. توی بیمارستان ……

    و پشتمو کردم بهش و گفتم : شب به خیر عزیزم ….

    یک کم فکر کرد و بعد دستشو انداخت دور گردن من و گفت : رویا یک چیزی بپرسم ناراحت نمی شی ؟
    گفتم : نه عزیزم … چون می دونم چی می خوای بپرسی ؟ دکتر صالح چند سالشه ؟ … چند وقته با تو کلاس داره ؟ کی اونو می ببینی ؟ نظرت نسبت به اون چیه ؟ …………..

    و برگشتم و دست انداختم دور گردنش و گفتم : جواب اینا رو نمی دونم ایرج خان ... ولی می دونم چقدر دوستت دارم …. تو رو کِی می ببینم …. کِی منتظرت میشم و اصلا برای تو زنده ام ….

    حالا اگر چیزی مبهمه , بگو جواب میدم …….

    منو گرفت تو آغوشش و گفت : ای لعنت به من ... چرا من اینطورم رویا ؟ چرا همش می ترسم تو رو از دست بدم ؟ یا یک وقت یکی از تو خوشش بیاد ؟ این دیوونم می کنه ... باور کن نمی خوام اذیتت کنم , خودم بیشتر اذیت میشم …..
    گفتم : عزیز دلم منم نسبت به تو همینطورم ولی خودمو کنترل می کنم تا یک وقت توی زندگیمون اثر نذاره …. این طوری بهتر نیست ؟؟؟؟ ….
    ایرج مدتی بعد خوابید ولی باز ترانه گریه کرد و رفتم تا اونو بخوابونم …

    با خودم فکر کردم رویا خانم وقتی که اون بهت گفت به عروسکت حسودی می کنه , جدی نگرفتی و قند تو دلت آب کردن ... حالا باید کاری کنی که این حساسیتش از بین بره ، و گرنه کارت زاره ... اون داره روز به روز بدتر میشه ……..



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان