خانه
181K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۰۱:۱۲   ۱۳۹۶/۳/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت شصت و دوم

    بخش پنجم



    گفتم : راستش من بیشتر از هر چیزی ترسیده بودم چون شنیده بودم عده ای رو تو دانشگاه گرفتن و چند نفرم سعی کرده بودن منو قاطی کاراشون بکنن , این بود که فکر کردم برام پاپوش درست کردن ... 

    در حالی که خیلی هم بهم احترام گذاشتن و حرف بدی هم به من نزدن ... حتی وقتی خواستن دوباره چشمو ببندن , ازم اجازه گرفتن ….
    فقط می خواستن من براشون جاسوسی کنم ... فکر می کردن که کسی به من شک نمی کنه و تو دانشگاه هم به من اعتماد دارن و دلشون می خواد من با گروه اونا باشم ... می خواستن که سرگروهای اونا رو لو بدم ……

    و جریان رو تعریف کردم …..
    علیرضا خان با دست , سر و صورتش رو می مالید و نمی دونست عصبانیتشو چطوری خالی کنه ... گفت : این از اصل مشکوکه ... مسخره اس ... ساواک بخواد کسی رو ببره , این طوری نمی بره ... این طوری جاسوس نمی گیره ... اون خودش صد تا خبرچین داره , مونده ی این نیست که یک زنی رو اونم با این وضع ببره و ولش کنه ....

    نه , یک جای این کار می لنگه ... یا اونا منظورشون من بودم یا می خواستن ببینن تو خونه ی ما چی می گذره … یا اصلا ساواکی نبودن ... برای اینکه این کارا در حد ساواک نیست ... این یک کار احمقانه و بی برنامه بوده …..
    همین طور که پتو دور من بود , ایرج منو گرفته بود تو بغلش و شونه های منو ماساژ می داد ….
    علیرضا خان بازم فکر می کرد و راه می رفت …..
    نه , اصلا با عقل جور در نمیاد ... معنی نداره ….. امکان نداره …. شرط می بندم اگر کار ساواک بود , جلیلی به من می گفت ... دیدی که اصلا اطلاعی نداشتن …
    برای همین من اونقدر ترسیده بودم ... گفتم بردنش بلایی سرش بیارن ….
    همه چیز زیر نظر جلیلیه … نه …. نه … اگر اونا کرده بودن , اون خبر داشت ... بعدم میگم این کار ساواک نیست … من ته و توشو در میارم ببینم کدوم مادر [……] تونسته با عروس من این کارو بکنه ... اون وقت مادرشو به عزاش می شونم …..

    تورج گفت : اونو بذار به عهده ی من ... تا سر در نیارم کار کی بوده , ول نمی کنم ….

    علیرضا خان همون طور راه می رفت و دست و پاش هنوز می لرزید ….. انگشتشو به نشونه ی اینکه فهمیدم , بالا برد و گفت : فکر کنم یک کسی می خواسته مطمئن بشه تو جاسوس نیستی ... اگر این طوری باشه , خطرش کمتره ولی ازطرف ساواک باشه ما دیگه در امان نیستیم ….. ولی نه , نیست ... از طرف ساواک نیست ... بهتون قول می دم …..
    تورج پرسید : تازگی تو دانشگاه اتفاق خاصی نیفتاده رویا ؟
    گفتم : نه , هیچی ... اصلا من کار به کار کسی ندارم …. بیشترم که بیمارستانم …..
    ایرج پرسید : مثلا یک حرفی کسی ازت چیزی خواسته باشه … خوب فکر کن ….

    گفتم : باور می کنی الان اصلا مغزم کار نمی کنه ؟ …..
    چرا ... صبر کن ... یک بار شهره می خواست بهم اعلامیه ی مجاهدها رو بده , یک بارم چند تا اعلامیه مال حوزه علمیه بود ... هیچ کدوم رو نگرفتم اصلا ... گفتم برین هر کاری می خواین بکنین , من کاری ندارم ... همین ….
    علیرضا خان پرسید : تازگی خیلی ها رو گرفتن تو دانشگاه …..
    گفتم : من این طوری شنیدم ... میگن از دانشکده ی حقوق ده پانزده نفر رو گرفتن ……
    علیرضا خان گفت : کار خودشونه ... می خواستن ببینن تو خبرچین هستی یا نه ؟ بهت مشکوک شده بودن ….
    گفتم : عمو امکان نداره ... من حتی اونا رو نمی شناسم ... با اونا قاطی نشدم که به من مشکوک بشن ….
    تورج گفت : کار اسلامگراها نیست ... اونا این کارو نمی کنن ... من روش اونا رو می شناسم ... کار مجاهدهاس …
    ایرج گفت : پس اینم زیر سر شهره اس ... باشه که ببینیم ….
    گفتم : تو رو خدا دردسر درست نکنین ... ولش کنین ... اگر کار ساواک نباشه که ترسی نیست , تموم شد و رفت ……
    تورج گفت : بَه زن داداش , تازه می خوایم شهره رو با عزت ببریم باغ ….





    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان