داستان رویایی که من داشتم
قسمت شصت و هشتم
بخش چهارم
قوطی کنار دستش بود ... باز کرد و یک تیکه نبات انداخت تو چایی من و خودش اونو هم زد و داد دست من …… و گفت : کاش اول غذا می خوردی ... حتما بازم ضعف کردی ... خوب غذاتو می خوردی بعد میومدی ….
گفتم : اشتها نداشتم ... تبسم مریض بود ... اول رفتم پیش اون ……
از جاش پرید و پرسید : چی شده ؟ چرا مریض شده ؟
گفتم : تب کرده ... فکر کنم برای تو بیقراره …
گفت : شاید سرما خورده ؟
گفتم : حتما ... ولی اون مقاومت بدنش وقتی ناراحته , کم میشه …..
گفت : من …. من …. نمی دونم ... بعد از اون شب که ناراحتت بودم , دیگه فکرم کار نمی کنه ... حالم خوب نیست ... نمی خواستم باعث ناراحتی تو بشم …..
گفتم : خوب فکر نکردی با نیومدن و قهر کردنت دو برابر ناراحتم می کنی ؟ به نظرت واقعا من مستحق این کار هستم ؟ اگر به من شک داری که یک حرف دیگه اس ... اگر نداری , چرا این کارارو می کنی ؟ همین الان تکلیف این مسئله رو روشن کن ...
من دیگه نمی تونم این وضع رو تحمل کنم ... دیگه از سایه ی خودمم هم می ترسم … وقتی خانواده دور هم جمع می شیم اونی که دائما معذب و ناراحته , منم ... از ترس اینکه تو چیزی رو به دلت نگیری ... می ترسم با مریم و علی حرف بزنم …..
اینطوری نمی تونم ادامه بدم ……
گفت : آخه من خودمم نمی دونم دارم درست فکر می کنم یا اشتباهه … منم خیلی عذاب می کشم ... این فکر مثل خوره افتاده به جونم که تورج هنوز نتونسته تو رو فراموش کنه … به حضرت عباس به تو شک ندارم ... می دونم تو چقدر پاک و بی آلایشی .. می دونم همیشه همونی هستی که نشون میدی ….
اینو می فهمم و همیشه بهت افتخار می کنم ولی …. نمی دونم چرا این که ممکنه تورج … ( صورتشو با دست به هم مالید و نفس بلندی کشید ... بازم کلافه بود ... ) نمی خوام اصلا بهش فکر کنم ... حتی بیشتر شب ها کابوس می ببینم …. به خدا دست خودم نیست و از روت خجالت می کشم …..
گفتم : ببین الان گفتی که به من اعتماد داری …. اگر راست میگی , از خودم بپرس .... تورج مثل یک فرشته پاک و نجیبه …. بهت قول می دم حتی به ذهنش هم خطور نمی کنه که همچین فکری بکنه …. اگر این طور بود , اول از همه مینا می فهمید …. تو می دونی زن ها بیشتر از مردا حواسشون به این چیزا هست ….
تورج اگر همچین نظری داشت جلوی تو منو می کشید تو اتاق تا با من حرف بزنه ؟ …. اون این کارو کرد که چی بشه ؟ تو خودت فکر کن ؟ نه ؛ این طوری که تو می گی نیست ... نمی تونه باشه ...
فقط بهم اعتماد داره ... مثل زن برادرش ... زن ایرج ... ایرجی که اون مثل بت می پرسته ….
ایرج جان اشتباه می کنی ... به خدا قسم اشتباه می کنی ... و این وضع دیگه قابل دوام نیست … من حتی نمی تونم به کسی بگم سر چی دعوا کردیم ...
ناهید گلکار