داستان رعنا
قسمت پانزدهم
بخش دوم
قبل از اون اگر در حوصله ی مجلس باشه , بی ربط نیست که از پروین ؛ شاعر گرانقدر کمک بگیرم که :
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته ی رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کای فرزند خُرد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی ؟ زنی کشتیِ بی نا خدا
گر نیارد ایزدِ پاکَت به یاد
آب , خاکت را دهد ناگه به باد
وحی آمد کین چه فکر باطل است
رَهروِ ما اینک اندر منزل است
پرده ی شک را بر انداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی
در تو تنها عشق و مِهر مادریست
شیوه ی ما عدل و بنده پروریست
نیست بازی کار حق خود را مباز
آنچه بردیم از تو باز آریم باز
بله , امیدوارم با عنایت به این شعر پروین که بنده به اون معتقدم با آرامش بیشتر صحبتمون رو شروع کنیم تا ببینیم اصلا ما برای چی اینجا جمع شدیم ...
بابا گفت : ممنونم و بسیار خوشحالم که با خانواده ی فهمیده ای طرف هستیم ...
و در غیر این صورت کار ما سخت دشوار می شد ... همون طور که حدس زدید برای ما سخته که حتی در موردش حرف بزنیم ...
پدر سعید گفت : بله , خوب برای ما هم مشکله ... آقا سعید به ما امر کرد و ما چون اعتماد کامل به ایشون داریم اطاعت امر کردیم ... و گرنه ما رو چه به شما ؟ خوشبختانه جایگاه خودمون رو می شناسیم ...
بابا گفت : نه منظور من این نیست ... صادقانه بگم و شما هم خودتون می دونین که ما راضی به این وضعیت نیستیم ...
منم مثل هر پدری آرزوی خوشبختی فرزندم رو دارم و این ازدواج رو برای اون مناسب نمی دونم ...
پدر سعید گفت : بله درست مثل ما ... من و گوهر خانم هم با شما موافقیم ... شما از دیدگاه خودتون و ما از نگاه خودمون ...
ناهید گلکار