خانه
354K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۲۲:۱۸   ۱۳۹۶/۲/۲۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت نوزدهم

    بخش دوم



    گفتم : برای چی می پرسی ؟
    دوست دارم ولی تنبلی می کنم ... من اصلا نمی تونم صبح زود بیدار بشم ... تو می خواستی حرف رو عوض کنی ؟

    گفت : نه عزیز دلم ... می خواستم بهت بگم که دعا خوندن و نماز وقتی که بارداری برای بچه خیلی خوبه , بهت انرژی مثبت میده ... اگر دوست داری در موردش با هم حرف بزنیم چون تا اعتقاد کامل نباشه همین طور میشه ...
    اگر می خوای بچه ی خوب و صالحی داشته باشیم , نماز رو با اعتقاد بخون ... کاری نداره که ...
    شونه هامو بالا انداختم و گفتم : باشه ... بعدا سعی خودمو می کنم ....

    و اون فهیمد که دیگه نمی خوام در موردش حرف بزنیم ...

    کلا من دوست نداشتم کسی چیزی رو به من تحمیل کنه ...
    اما سعید سر قولش موند و قبل از اینکه دانشگاه شروع بشه یک پیکان دست دوم ولی خیلی تمیز و قشنگ خرید ...
    من از دیدن اون خوشم نیومد ولی وقتی سوارش شدم و بهش عادت کردم , دیگه برام مهم نبود ....
    چیزی که مهم بود و منو آزار می داد آداب و رسوم اونا بود که نمی تونستم بهش عادت کنم و نمی خواستم هم این کارو بکنم .....
    و به جز مواقعی که با سعید تنها بودم , همش بیقرار می شدم و دلم می خواست از اونجا برم ...
    هر چی بچه بزرگ تر می شد , بداخلاق تر و تندخوتر می شدم ولی سعید همون طور مهربون و با ملاحظه با من رفتار می کرد ...
    صبح ها با ناز و نوازش بیدارم می کرد تا نماز بخونم ... می گفت : جون من ,, به خاطر بچه ,, عزیزم ببخشید از خواب ناز بیدارت کردم ...

    و اونقدر این کارو کرد که منم عادت کردم ... دیگه خودکار وضو می گرفتم و به نماز می ایستادم ولی فقط می خوندم همین ...
    چون هر وقت منو سر نماز می دید , خنده ی شیرینی می کرد و می گفت : خدا رو شکر ...

    و بعد از نماز هم پاداش من چند تا بوسه بود ...
    کم کم احساس کردم سعید می خواد لباس پوشیدن منم عوض کنه ... من اون زمان دامن کوتاه می پوشیدم و بلوزهای بدون آستین ...
    مجید و شوهر ملیحه که اصلا به من نگاه نمی کردن ... وقتی از خونه بیرون می رفتم همه ی چشم ها به من بود , برای همین خودم سعی می کردم که رعایت کنم ... بیشتر شلوار می پوشیدم و بلوز آستین بلند ...
    ولی خوشم نمیومد ... داشتم عوض می شدم و این همونی بود که من نمی خواستم ....
    یعنی مطابق میل دیگران رفتار کردن ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان