داستان رعنا
قسمت نوزدهم
بخش ششم
بالاخره روزی رسید که شوکت خانم رفت ولی مریم پیشم موند تا توی نگهداری میلاد به من کمک کنه ....
ولی انگار مریم برای چیز دیگه ای اونجا مونده بود ...
می دیدم که بازم این بحث ها ادامه داره .....
هر وقت من می رفتم پیششون , حرفشون رو قطع می کردن و انگار منتظر بودن که من برم ...
اوایل خیلی برام مهم نبود ... ولی ادامه ی این کار داشت اعصابم رو به هم می ریخت ...
یک روز بعد از ظهر مریم داشت درس می خوند ... و سعید با میلاد بازی می کرد ...
من کارامو کردم و اومدم میلاد رو گرفتم و شیر دادم ...
چشمم سنگین شد و خوابم گرفت ...
سعید یک بالش برای من آورد و همون جا کنار میلاد خوابیدم ,, سعید هم نزدیک من دراز کشید ...
همین که خوابم برد ... احساس کردم سعید بلند شد ,, چشمم رو باز نکردم چون فکر می کردم برمی گرده ... ولی اون آهسته از در اتاق رفت بیرون ...
و پشت سرش مریم ...
از جا پریدم و از پنجره نگاه کردم ...
سعید در اتاق قفل دار رو باز کرد و رفت تو و پشت سرش هم مریم و درو بستن ...
ناهید گلکار