خانه
354K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۱۱:۴۲   ۱۳۹۶/۲/۳۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت بیستم

    بخش چهارم




    هر چی به مریم التماس کردم , قبول نکرد ولی قول داد که با سعید حرف بزنه ...
    بعد از ظهر ,, من بالا بودم ... وقتی اومدم پایین , سعید گفت : رعنا بیا اینجا ...
    گفتم : جانم چی شده ؟
    گفت : رعنا خانمِ کم صبرِ من ... خیلی دلت می خواد بدونی تو اون اتاق چیه ؟ من الان بهت میگم ...

    یک بچه اژدها اون تو قایم کرده بودیم , حالا بزرگ شده و تبدیل به اژدها شده ...
    گفتم : ایییی .... خودتو لوس نکن ... من باید بدونم ...
    گفت : چشم , بهت میگم ... باور کن من هر وقت اومدم مقدمه چینی کنم که بهت بگم تو گوش نکردی ...
    گفتم : منظورتو نمی فهمم ... رک و راست بگو ... تو اون اتاق چیه ؟ مقدمه چینی نمی خواد ....
    سعید جدی شد و گفت : رعنا جان به مریم فشار نیار ... من فردا بهت میگم ... قول میدم ...
    گفتم : خوب الان بگو ...

    دست منو گرفت و بوسید و گفت : عزیزم فردا ..... دیگه لطفا حرفشو نزن ... تا فردا صبر کن ...
    گفتم : نمی تونم ... تا فردا می میرم ... سعید به خدا طاقت ندارم ... الان بگو ... تمومش کن ...
    گفت : اصلا چیزی که می خوای بشنوی به صلاح تو نیست و من دلم نمی خواد تو بدونی ... ولی حالا که این طوری شک کردی , مجبورم .... پس اجازه بده به روش خودم بهت بگم ...
    مریم برای اینکه حرف رو عوض کنه , گفت : رعنا می دونی این بار که سیمین خانم از لندن برگشت , هیچی با خودش نیاورد ؟
    گفتم : چرا ؟
    گفت : همیشه دو سه تا چمدون برای تو سوغاتی میاورد ... یادته ؟ اما این بار با یک چمدون رفت و با همونم برگشت ....

    و اون موفق شد که ذهن منو درگیر چیز دیگه ای بکنه ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان