خانه
354K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۱۱:۴۹   ۱۳۹۶/۳/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت بیست و دوم

    بخش چهارم



    وقتی رسیدم , مامان بیقرار منتظرم بود ... چشم هاش اشک آلود بود ولی بابا با اکراه ولی مشتاق دیدن من , اومد جلو ...
    مامان از شوق دیدن من و میلاد و من با یک دل پر خون , چنان به آغوش هم رفتیم که دلم نمی خواست هرگز اون لحظات تموم نشه ...
    بعد مامان رفت سراغ میلاد که دستش تو دست مریم بود ... و من نگاهی به بابا کردم ... دور ایستاده بود .. کاملا معلوم بود که بغض گلوشو گرفته ...
    همین طور که گریه می کردم , گفتم : می ذارین بغلتون کنم ؟ دلم تنگه بابا ... دیگه منو ببخش ... غلط کردم ...
    دستشو باز کرد و من دویدم طوری خودمو به آغوشش انداختم که تعادلشو از دست داد ....
    نیم ساعتی نشستیم و حرفی نزدیم و اونا غرق در احساسی که به میلاد داشتن , شده بودن ...
    میلاد حالا حرف می زد و اونا از خوشحالی دیدن و حرف زدن با اون , من و مشکلم رو فراموش کردن ...
    تا بالاخره مامان ازم پرسید :  بگو چی شده ؟ مشکلت چیه ؟ ...
    حتما با سعید اختلاف داری ... خوب این طبیعیه , ما حدس می زدیم ... برو اثاثت رو جمع کن , بیا ...
    گفتم : نه , این طور نیست ... اگر شما بدونین که چقدر این خانواده خوب و شریف هستن این حرف رو نمی زدین ... من بابا رو درک می کنم و همیشه بهش حق می دادم ولی الان زندگی برای من معنای دیگه ای پیدا کرده ...

    مهربون بودن , انسانیت و به جز خودت به کس دیگه ای اهمیت دادن رو از اونا یاد گرفتم ... مامان شما باور نمی کنین که مادر سعید برای قولی که به شما داده , برای من چه کاراهایی نکرده ...
    اون زن نمونه ی یک مادر فداکار و باگذشته که اصلا آدم فکر نمی کنه ممکنه در پس اون چهره ی آروم و به ظاهر ساده , چنین روح بزرگی وجود داشته باشه ...
    من با وجود اینکه دور و برم پر از آدم های باسواد و تحصیلکرده هست , بیشترین درس رو تو زندگی از اون گرفتم ... به قول خودش شش کلاس بیشتر سواد نداره ولی سه تا بچه ی با فهم و شعور و بدون عقده پرورش داده ...
    شما دیگه خاطرتون از من جمع باشه ... توی اون خونه هیچ کس نشد که یک بار باعث آزار من بشه ...

    خوب من اونا رو اذیت کردم ولی حتی جواب منو هم ندادن ...

    و وقتی از مامان سعید پرسیدم ... گفت : تو امانت سعید و سفارشیِ مادرت هستی ... به اونا خیانت نمی کنم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان