خانه
355K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۱۲:۴۹   ۱۳۹۶/۳/۲۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت چهل و ششم

    بخش سوم



    حالا دیگه مهدیه خوابش گرفته بود ... مریم اونو برد که بخوابونه ...
    بچه ها پکر شده بودن و آقا جون برای نماز رفته بود ... که صدای زنگ تلفن بلند شد ...
    خودم برداشتم ...

    حمید با صدای آرومی گفت : ببخشید رعنا جون ... ما رو گرفتن ... میگن مادرتون بیاد ... نازنین می ترسه شماره بده , برای همین ولمون نمی کنن ... چیکار کنم ؟
    گفتم : آدرس بده من الان میام ...
    با عجله آماده شدم و می خواستم با آقا جون برم ولی اون سرِ نماز بود ...

    مریم که داشت به مهدیه می رسید ... با عجله سوییچ رو برداشتم و راه افتادم ...
    وارد یک خونه ی قدیمی شدم ... که دو تا مامور دم در ایستاده بودن ...

    پرسیدم : پسرمو گرفتن ... کجا برم ؟
    یک اتاق به من نشون داد ... دو نفر مرد جوون با ریش های بلند و صورت مهربون اونجا نشسته بودن ...
    خیالم راحت شد و با خودم گفتم خدا رو شکر آدمایی نیستن که زیاد سخت بگیرن ...
    رفتم و گفتم : سلام من برای حمید رستگار اومدم ...
    گفت : شما کیش هستین ؟
    گفتم : من تقربیا مادرش هستم ...
    گفت : خواهر درست بگو ... تقریبا یعنی چی ؟ به شما نمیاد که مادر اون باشین ... زن پدرشین ؟
    گفتم : نه حکم مادرشو دارم ... پیش من زندگی می کنن ...

    روشو از من برگردوند به نفر دومی که توی اتاق بود , گفت : تذکر بدم ؟

    اونم با یک حالتی که انگار برای من خیلی متاسفه , سرشو تکون داد و گفت : همینه دیگه ...
    گفتم : منظورتون چیه که همینه دیگه ؟ پسرمو بذارین با نامزدش بیاد ما بریم ... آخه برای چی گرفتین اون بچه ها رو ؟
    گفت : خواهر تو اول حجابت رو درست کن ... موهاتو بکن تو ...

    من فورا موهامو کردم زیر مقنعه و گفتم : کجان  ؟
    گفت : خانم پدر و مادرش باید بیان ... چون دفعه ی اولشونه , تعهد بدن و برن ... به شما نمی دیم ...
    گفتم : من که خدمت شما عرض کردم من مادرشم ... بعدم اون که بچه نیست , الان بیست و یک سالشه آخه شما فکر نمی کنین یک مرد به این بزرگی وکیل وصی نمی خواد ... والله من خجالت می کشم ...
    با لحن تندی گفت : با دختر مردم گرفتنش ... اگر راست میگه زنگ بزنین به پدر دختره بیاد ... چرا شماره نمی ده ؟ ...
    ما شما رو قبول نداریم چون فکر می کنیم به تو گفته که به پدر و مادرش نگه ...
    گفتم : خوب می خوای چیکار کنم که به شما ثابت بشه ؟ ...

    گفت : دختره اون پایینه ... برو بگو کدوم یکی از اوناس ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان