داستان رعنا
قسمت شصت و یکم
بخش ششم
سوسن اومد ... یک کیک کوچیک هم تو دستش بود ... خیلی آرایش تو صورتش داشت ...
موهاش رو به همون شکل با یک گیره برده بود بالای سرش و از جلو و عقب شالش بیرون بود ... با وجود اون همه کرم پودر , هنوز کک مک هاش پیدا بود ...
من همیشه آدم هایی که کک مک داشتن رو دوست داشتم , به نظرم با مزه میومد ... گاهی با مریم برای خودمون با مداد قهوه ای خال می گذاشتیم که شکل کک مک بشه ...
از شمالی ها خوشم میومد ... به نظرم با نمک ترین دخترای عالم بودن ولی اصلا از اون خوشم نمی اومد ... مشکل من نه شکل اون بود نه موهاش , اصلا از خودش خوشم نیومده بود . ...
باران هم همین حس رو داشت ...
سلام کرد و نشست ... نه من و نه باران از جامون تکون نخوردیم ...
هر چی خودمو راضی می کردم دلم رضا نمی شد با اون دختر هم کلام بشم ....
میلاد گفت : رعنا جون , سوسن اومده با شما حرف بزنه ...
گفتم : خوب بزنه ... مگه من جلوشو گرفتم ؟ ...
میلاد گفت : قربونت برم رعنا خانم , اخم هاتو باز کن ... به حرفای ما گوش بده ... اینطوری که منم ازت می ترسم ...
با خشم به میلاد نگاه کردم و گفتم : اگر حرفی دارین بزنین و تمومش کنین ... من خسته ام ...
سوسن کمی خودشو داد جلوتر و آب دهنشو قورت داد و نفس بلندی کشید و با ترس و لرز گفت : به خدا براتون سوء تفاهم شده ... من اومدم عذرخواهی کنم از شما ... می دونم شما حق دارین ناراحت باشین ... من خودمم تا صبح نخوابیدم ... باور کنین شرمنده ام که اولین برخورد ما اینطوری شد ولی شما می دونین که میلاد دروغگو نیست ...
واقعا ما داشتیم فیلم نگاه می کردیم , همین .... قسم می خورم ...
گفتم : تو جای دیگه ای رو نداشتی که فیلم نگاه کنی به جز تو خونه ی یک پسر مجرد ؟ اگر مادر پدرت بدونن چی بهت میگن ؟ ...
گفت : به خدا خبر داشتن ... اونا به میلاد اعتماد دارن ... می دونن که چقدر پسر خوبیه ...
اصلا اگر نبود من اینجا نمی اومدم ... چند بار بابام هم اومده پیش میلاد ...
گفتم : آفرین چه خانواده ی روشنفکری ... به به ... ولی دختر جون ما از این رسم ها نداریم .... خیلی خوب , خیلی خوب ... تموم شد دیگه ... حالا فرض کنین من قبول کردم ... برین دنبال کارِتون ....
سوسن گفت : ببخشید رعنا جون , من باید بهتون بگم یک طوری ..... می دونین برای اینکه سوءتفاهم برطرف بشه ... من ... چیزه ... اینطوری که ... ناراحت نشین ها ...
میلاد منو از پدرم خواستگاری کرده , ما هم قبول کردیم ...
ناهید گلکار