داستان رعنا
قسمت شصت و دوم
بخش دوم
همینطور که پنیر رو می گذاشت لای نون و می خورد , گفت : الان بهترین رعنا جون ؟
قرص هاتون رو بعد از صبحانه بخورین ... شوکت جون از تو کیفش بیارین من بدم ...
گفتم : می خورم , نگران نباش ... تو فقط به حرفم گوش کن , من خوب میشم ...
گفت : چشم ... ولی یک سوال , تنها من به حرف شما گوش کنم ؟ رعنا جون من آدمم , عروسک کوکی که نیستم ...احساس من مهم نیست ؟
گفتم : چرا , اگر مهم نبودی که من این حال روز رو نداشتم ... عزیز دلم آخه تو نمی فهمی داری چیکار می کنی ... فردا میای به من میگی من نفهمیدم , شما چرا قبول کردین ؟ اون زمان چی جواب تو رو بدم ؟
گفت : باشه , قبول ... نظر شما مهم ... حرفی که من می زنم اینه , شاید من درست بگم ...
شما یک بار از اول تا آخر حرفای منو گوش کن ببین من چه احساسی دارم ... بذار آشناییمون رو برات تعریف کنم , اون وقت قضاوت کن ... من که نمی خوام شما رو ناراحت کنم ....
در حالی که هر لحظه من عصبانی تر می شدم , گفتم : این حرفات برای من تازگی نداره ... میلاد من خودم از همین شگرد تو استفاده می کردم ... حالا می دونم تو داری چیکار می کنی ...
گفت : برای اینکه حق با شما بود , بابای من بی نظیر بود ... مال و ثروت پدر شما بیشتر بود ولی پدر من از نظر روحی ثروتش بالا بود ... اینا رو همیشه خودتون به من گفتین و تو گوش ما خوندین ... یادتونه ؟
خوب سوسن هم آره قبول می کنم شکل قشنگی نداره ولی صفات خیلی خوبی داره ... رعنا جون به خدا قسم اگر باهاش آشنا بشین خوشتون میاد ....
داد زدم : بسه دیگه ... تو رو به روح پدرت با من این کارو نکن ... تو رو با خودم آوردم اینجا که در مورد اون دختره بدترکیب حرف بزنم ؟؟! ... بهت گفتم میلاد , هرگز .......
هرگز زیر بار این کار نمی رم , حتی اگر بمیرم ....
ناهید گلکار