داستان رعنا
قسمت شصت و چهارم
بخش اول
حرفش که تموم شد , حس کردم بقیه رو با خودش موافق کرده ...
مجید می گفت : نمی دونم به خدا ... حالا یک بار دیدنش ضرر نداره ... برای این که میلاد بدونه ما بیخودی قضاوت نمی کنیم , من موافقم ...
مریم گفت : میلاد جان منم موافقم ...
هانیه گفت : آره دیگه , اگر نبینیم که نمی تونیم بفهمیم میلاد راست میگه یا نه ...
آرش هم رای به میلاد داد و حمید هم ...
ولی نازنین گفت : آخه شماها که نمی دونین ... همینقدر که ما این همه آدم راه بیفتم بریم رشت ؛ یعنی کار تموم شده ... دخترا زود امیدوار میشن و کار سخت میشه ... من مخالفم ... ببخشید میلاد جون فکر می کنم اینا همشون مخالفن , می خوان دل تو نشکنه ولی به نظر من راه درستش این نیست ...
میلاد گفت : مرسی , عیب نداره ... شوکت جون شما چی ؟
گفت : من مخالفم ...
- آقا کمال ؟
گفت : نمی دونم والله ... به نظر من رفتنش بد نیست ... حالا تا بعد ... شاید اونطوری که میلاد میگه خوب بود ... نمی شه ندیده و نشناخته در مورد دختر مردم که حالا پسر ما دوستش داره , قضاوت کرد ...
- عمو علی ؟
گفت : منم مثبت ... بابا راست میگه ... وقتی رفتیم , اون وقت می تونیم در موردش حرف بزنیم ... میلاد قول داده به من که اگر ما موافق نبودیم منصرف بشه ... من با رفتن موافقم ...
باران گفت : من و مامان مخالف ... حالا بشمریم ...
مهدیه گفت : رعنا جون من اجازه ی رای ندارم ؟ بزرگ شدم ... چهارده سالمه ...
گفتم : چرا عزیزم ... راست میگه , رای مهدیه هم هست ...
دست منو گرفت و گفت : من مخالفم چون دوست دارم زن میلاد خوشگل باشه ... از اون مهم تر دوست دارم رعنا جونم خوشحال باشه ...
علی گفت : حالا شدیم پنج پنج ... چیکار کنیم؟ ...
میلاد گفت : من رای ندارم ...
علی با خنده گفت : تو چی موافقی بریم ؟ ...
میلاد گفت : نه , من مخالفم چون رعنا خانم خیلی عصبی به نظر می رسه ... دوست ندارم اونو به این حال ببینم ...
ناهید گلکار