داستان رعنا
قسمت شصت و پنجم
بخش دوم
چشمم افتاد به سوسن که سینه شو داده بود جلو و یک ابروشو بالا برده بود و معلوم بود یکم عصبیه ...
بازم دیدم دوستش ندارم ...
گفتم : راستش آقای دارابی و خانم محترم , منو ببخشید ... حالا که شما اینقدر رک و راست هستین و یک خانواده بسیار محترم , منم وظیفه دارم با شما رک و راست باشم ...
راضی به این وصلت نیستم چون فکر می کنم میلاد هنوز جوونه و وقت ازدواجش نیست ... سربازی نرفته و کار نداره ... ( یاد مادر آرش افتادم ) با اجازه ی شما صلاح نمی دونم الان ازدواج کنه ...
اشکال از دختر شما نیست , پسر من اشکال داره ... اجازه بدین درسش تموم بشه ، شغلی برای خودش انتخاب کنه , بعد اگر بازم همینقدر مشتاق بودن , من در خدمتم ....
دارابی با صدای بلند و دور از انتظار خندید وگفت : ای خانم ... سربازی که میلاد جان نمی ره ... مگه پسر شهید نیست ؟ خوب کارم که خودم براش پیدا می کنم ... نگران اون نباشین ... ظرف دو سال بارشو می بنده ... من قول می دم ...
گفتم : به طور کلی الان صلاح نمی دونم ... چون نمی تونم خودم کمکش کنم به هیچ عنوان ...
گفت : باشه اشکالی نداره , هر طوری شما صلاح می دونین ... ولی شام در خدمت شما هستیم ...
من دیدم که آقای دارابی یک چشمک زد به میلاد و بعد گفت : میلاد جان بچه ها رو ببر پایین سرشون گرم بشه تا شام ( و این حرکت نشون می داد که این حرفای من بی فایده بوده و اونا دارن کار خودشون رو می کنن ) ...
ببخشید خانما , ما آقایون می ریم پایین وسیله ی بازی هست یکم خوشگذرونی کنیم ... شما هم اگر میل دارین تشریف بیارین آقای دکتر ...
بفرما آقای مهندس ... و دو تا داماد که من می دونم هر دو زود ازدواج کردین بفرمایید ... آقا بزرگ شما هم بیا که منو و شما باب دندون هم هستیم ...
و همه با هم رفتن پایین ...
خواهرای سوسن هم باران و مهدیه نازنین و هانیه رو با خودشون بردن .. .
من متوجه شدم این خانواده ؛ بیدی نیستن که از این بادها بلرزن ... و من تو هَچَل بدی افتادم ...
حالا چی بین اونا و میلاد بود و با هم چی گفته بودن نمی تونستم بفهمم ...
بلند شدم رفتم کنار مریم و علنی در گوشش گفتم : تو چی فکر می کنی ؟ ... می بینی دارن چیکار می کنن؟ ...کاش به مجید می گفتی به جای اینکه ساکت باشه , یک حرفی بزنه تا از گیر اینا خلاص بشیم ...
گفت : ای بابا رعنا جون بیچاره ها کار بدی نکردن جز عزت و احترام ... آخه چی بگه ؟
گفتن که امشب برای آشناییه ... اگر نخواستیم , می گیم نه ... همین ... اینقدر سخت نگیر ...
ناهید گلکار