خانه
353K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۱۳:۲۵   ۱۳۹۶/۵/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت هشتاد و سوم

    بخش پنجم




    گفتم : ببین منو ... از تجربه ی من استفاده کن ... زندگی همیشه یک جور نمی مونه , یک مرتبه چنان عوض میشه که خودتم باورت نمی شه ...
    من دیدم و یقین دارم هر حادثه ای که تو زندگی ما رخ میده یک دلیلی داره ... اون چیزی که ما فکر می کنیم بده و ناراحت می شیم , گاهی به نفع ما تموم میشه و گاهی بر عکس اتفاقاتی میفته که خوشحال میشم ولی باعث درد و عذاب ما میشه ... پس راهش اینه که عمیق تر به همه چیز فکر کنیم ...

    یک روز یادته چقدر از اینکه من با ازدواج تو با سوسن موافقت کرده بودم , خوشحال بودی ؟ در حالی که اون آخرین روزهای خوشحالی تو تا اینجا بود ... و حالا ناراحتی , ولی ما نمی دونیم که فردا چی پیش میاد ... شاید خوشبختی در انتظار تو باشه ...
    اگر قراره که آدم ها به این زودی از پا دربیان , الان ده نفر آدم هم تو این دنیا نبود ... همه دارن با مشکلات و مسائل خودشون دست و پنچه نرم می کنن و خودشون رو با زندگی وفق می دن ...
    از جاش بلند شد و صورتش پاک کرد و گفت : می رم رشت ... ماشینم رو ازش می گیرم ... هیچ کارم نمی تونه بکنه ...
    پول ها و سکه های منو برداشته ... تمام طلاهایی که براش خریدم رو برداشته ... ماشین رو بالا کشیده ...
    نمی ذارم رعنا جون ... باید ازش پس بگیرم ... نمی خواستم این کارو بکنم , ولی بهم بد کرد ... خیلی زیاد ... یک روز باید براتون تعریف کنم ...
    نمی گفتم چون می ترسیدم سرکوفتم بزنی که تقصیر خودت بود ... ولی شما ما رو ساده و راستگو بار آوردی و من همه ی مردم رو همین طور می دیدم ...
    ولی سوسن این طور نبود رعنا جون ... هزار تا چهره داشت که یکی یکی اونا رو به من نشون داد ...
    آره , فردا صبح می رم رشت ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان