داستان عزیز جان
قسمت یازدهم
حالا من و دو تا آبجیم سه تایی شیون می کردیم و به آقام التماس که منو نبره ...
فریاد می زدم : نمی رم … نمی رم … نمی رم ... بخدا بمیرم هم نمی رم ... من اونجا برنمی گردم ...
ولی آقام دست منو گرفت و کشان کشان با خودش از خونه بیرون کشید ... اونوقت دستشو گذاشت روی دهن منو و گفت : آبروی منو تو در و همسایه نبر ... خفه شو ... کولی بازی در نیار ... بس کن دیگه ... مگه مردم مسخره ی مان ؟ بابا تو الان زن حاجی هستی ... شیر بها داده ... دستش بشکنه تو رو زد ... هر چی گفت , بگو چشم تا کتک نخوری ... اما اگه دوباره تو رو زد به من خبر بده حقشو می ذارم کف دستش ...
یالا زود باش برو ... تا کسی نیومده دنبالت برو …
خودمو کنار کشیدم و دویدم توی خونه و با سرعت رفتم توی انباری و درو بستم ...
ربابه و رقیه هم به دنبال من اومدن و پشت سرشون آقام که با لگد در رو باز کرد و منو بیرون کشید و گفت : همین سلیته بازی ها رو در میاری که کتک می خوری ... یه خورده دیگه کشش بدی از منم می خوری .
و دست منو گرفت و در حالی که من گریه می کردم و التماس , تا خونه ی حاجی خِرکِش کرد .
به خونه ی حاجی که رسیدیم , منو انداخت تو و درو بست ... یک کم پشت پرده وایسادم تا بره , بعد در و وا کردم که فرار کنم ...
چشمم که به آقام افتاد از ترس با سرعت درو بستم ... او هنوز پشت در بود … یک کم دیگه ماندم ... می ترسیدم فهمیده باشند من رفتم …
پرده رو که پس کردم هیچکس نبود ... انگار کسی تو اون خونه زندگی نمی کنه …
با سرعت خودمو به مطبخ رسوندم …
کنار ظرفا نشستم ...
دیگه آروم شدم ... فکر اینکه اگه آقام بدونه با من چیکار کردن ,چه کارا بکنه و پدرشونو در میاره , دیگر نبود …....
حالا تنهایی بود با خودم گفتم نرگس خودت باید از پس خودت بر بیای و زیر لب به آقام گفتم : آقا جون اگه اینجا منو بکشن دیگه سراغت نمیام ... تموم شد ... خودم مگه مُردم ؟ حسابشونو می رسم ... حالا می بینی ...
با این فکر بقیه ی ظرفا رو شستم و چادر سرم کردم و به عمارت برگشتم ...
هنوز هیچ کس تو حیاط نبود ...
توی اتاق ها سر کشیدم تا از جایی صدای صوت قران به گوشم خورد ... خودم رو پشت در رساندم و از لای در نگاه کردم ...
همه ی زن های خونه جلوی یه خانمه نشسته بودند ... او قرآن می خواند و بقیه تکرار می کردند ( روزهای پنجشنبه این خانم به زن های خونه قرآن درس می داد ... همین بود که هیچکس نفهمید من رفتم ) ……
ناهید گلکار