خانه
201K

رمان ایرانی " عزیز جان "

  • ۱۹:۴۰   ۱۳۹۶/۵/۱۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان عزیز جان


    قسمت صد و نهم

    بخش اول




    تا اینکه یک شب خود حبیب خواب دید ... اونقدر خوابش واضح بوده که همون روز توبه کرد و به طور معجزه آسایی الکل رو کنار گذاشت و من بعد از سال ها صورت خندون و دلِ شاد کوکب رو دیدم و قلبم آروم گرفت ولی این شروع یک طوفان عظیم بود …
    چند ماه بعد پای حبیب درد گرفت و بعد از مدتی دکترها تشخیص قانقاریا دادن ... دکتر گفت : بر اثر ترک الکل , بیماری قند گرفته و کاری نمی شد کرد ... حتی به اون پیشنهاد کردن برای جلو گیری از پیشرفت بیماریش گاهی الکل استفاده کنه ولی حبیب زیر بار نرفت و همین بیماری باعث شد که یک پاش سیاه بشه …..

    اون بچه های طفل معصوم هنوز طعم آرامش رو نچشیده بودن که مریضی پدر بدتر شد و دکتر گفت : پایش سیاه شده و باید عمل بشه شاید بتونه پا رو نجات بده وگرنه باید قسمتی از پا که سیاه شده قطع بشه ...

    کوکب شبانه روز گریه می کرد و امان همه رو بریده بود ... نگران کوکب بودم و بچه ها … اونچه که دعا و ثنا بلد بودم شبانه روز می خوندم …
    تا روز عمل …. من با کوکب رفتم بیمارستان سینا و حبیب بستری شد ... اونجا من خیلی آشنا داشتم ... دکتر ولی زاده هم اونجا بود ... سفارش ما رو به دکتر حبیب کرد ... نزدیک ظهر بود که حبیب رو بردن اتاق عمل و در تمام طول عمل کوکب مثل ابر بهار گریه کرد و به خودش پیچید … منم توی راهرو راه می رفتم و از خدا می خواستم که راه نجاتی باشه که پای حبیب قطع نشه ….

    حال کوکب خیلی بد بود و بی طاقت شده بود ... طوری گریه می کرد که نمی تونستم جلوش رو بگیرم ... اون داشت منم داغون می کرد …
    تا پرستار اومد بیرون , هر دو هراسون دویدیم جلو ... من پرسیدم : حالش چطوره ؟

    و اونم در کمال بی رحمی گفت : پاهاشو قطع کردن …

    من که سست شدم ... تمام بدم می لرزید ولی باید حواسم به کوکب می بود ... برگشتم دیدم روی زمین نشسته … رفتم زیر بغلشو گرفتم تا بلندش کنم … دیگه گریه نمی کرد ... آروم به من نگاه کرد و گفت : عزیز جان دو تا پاشو قطع کردن ….

    گفتم : غلط کردن ... مگه میشه ؟ باور نکن ... یه پاش سیاه شده بود , چرا دو تاشو قطع کنن ؟ نمی شه … صبر کن من الان می رم می پرسم میام ...

    بلندش کردم و نشوندمش رو صندلی و رفتم دم اتاق عمل از یک پرستار خواستم که دکتر رو ببینم ولی خوشبختانه دکتر خودش اومد بیرون ... با بغض پرسیدم : چی شده که دوتا پاشو قطع کردین ؟

    با تعجب پرسید : کی گفته ؟ یک پاشو اونم یه مقدار کمی , همون قدر که سیاه شده بود …

    من دیگه معطل نکردم ... فورا خودمو رسوندم به کوکب تا بهش خبر بدم ... ولی نبود ... همه جا رو گشتم ... پیداش نکردم …

    تا از یک پرستار پرسیدم , گفت: همین دخترتون که تو راهرو نشسته بود ؟ حالش بد شد , بردیم توی اتاق دکتر معاینه بشه …

    پیداش کردم ... روی تخت خوابیده بود ... با نگاهی پریشون و درمونده به من نگاه کرد ...

    دستشو گرفتم و گفتم : مادر , حبیب حالش خوبه ... فقط یک کم از پاشو قطع کردن , نگران نباش …

    دستمو فشار دادو یک پلک زد ... گفتم : دیگه ناراحت نباش مادر …

    ولی اون با چشم های سیاهش منو نگاه می کرد و حرفی نزد … حالا برای اولین بار دلم می خواست گریه کنه , چیزی که همیشه منو رنج داده بود ... ولی اون آروم شده بود و حرفی هم نمی زد …

    دکتر گفت : بذارین امشب اینجا بستری بشه ...

    گفتم : آخه چرا ؟

    گفت : حالش خوب نیست , شوک شده ... فردا مرخص میشه , چیزیش نیست …

    مونده بودم چیکار کنم ؟ خونه ی نیره تلفن داشت ... از بیمارستان به اون خبر دادم , اونم فوراً با قاسم اومدن بیمارستان … یک ساعت بعد بچه های کوکب هم اومدن ولی کوکب با هیچ کس حرف نزد و التماس بچه هاش هم فایده ای نداشت …

    با چشم می گفت : آروم باشین , من خوبم ...

    نمی دونستم اون چرا اینقدر آرومه ؟ خودم تا صبح موندم که ببرمش خونه ولی صبح حالش بدتر شد و تا عصر تمام بدنش زرد شد ... انواع داروها رو بهش دادن ولی اون همین طور زردتر شد ...

    یک بار رفتم بالای سرش , آهسته گفت : عزیز جان ببخشید خیلی اذیتت کردم ... حبیب خوبه ؟

    گفتم : آره عزیز دلم , خوبه ... فردا مرخص میشه میاد پیشت ... تو خوب شو که با هم بریم خونه ...

    دیگه چیزی نگفت …

    من اون شب رفتم خونه تا یک دوش بگیرم و کمی استراحت کنم و نیره و ملیحه پیشش موندن …




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان