داستان دل ❤️
قسمت سی و چهارم
بخش چهارم
همین طور که اشک هام می ریخت , با تاسف گفتم : من چه کاری می تونم با تو بکنم وقتی این خودم بودم که با وجود اینکه می دیدم تو چه جور اخلاقی داشتی , بازم تن به ازدواج با تو دادم ؟ ...
یک قدم کج در زندگی آدم رو به ناکجا آباد می بره و راه برگشتی نیست ...
انتخاب تو برای ازدواج همون قدم کج من بود و از هیچکس حتی تو گله ای ندارم ...
انداختن گناه این ماجرا به گردن تو یا کس دیگه ای فقط توجیه کردن خطای خودمه و هیچ فایده ای نداره ... خیلی خوب رضا الان حالم خیلی بده , بذار پیاده بشم ... دیگه نمی تونم با شنیدن این حرفا خودمو کنترل کنم ... خواهش می کنم منو پیاده کن , بقیه راه رو خودم می رم ...
گفت : لی لا تو رو خدا بیا دوباره از اول شروع کنیم ... هر دوی ما خوب می دونیم که بدون هم نمی تونیم زندگی کنیم ... حداقل به خاطر ثمر این کارو بکن ...
گفتم : رضا اینو فقط یک بار دیگه بهت می گم ... محال ممکنه دیگه با تو زیر یک سقف زندگی کنم ... شایدم به خاطر ثمر نباید این کارو بکنم ... تو دیگه دستت روی من بلند شده و آدمی نیستی که دوباره این کارو نکنی ... تو منو به بدترین وضعی که ممکن بود از خونه بیرون کردی ... چرا باید برگردم و روی دایره ای که تو روش حرکت می کنی حرکت کنم و همه چیز رو دوباره تجربه کنم ؟ من این راه رو صدها بار رفتم و دیدم که باز به نقطه ی اول برمی گردیم ...
از کجا معلوم که تو برای اینکه مردی , برای اینکه پول داری , برای اینکه زورگویی دوباره منو نزنی و یا نگی از خونه ی من برو بیرون ؟ ... اونم با وضعی که تو منو بیرون کردی ... یادته اصلا احساس من برات مهم بود ؟ ...
دیگه نمی تونم قبول کنم ... راستش دیگه دوستت ندارم ... حتی یک ذره ...
پس غرورت رو نگه دار و دیگه منو زن خودت ندون ... تو همه ی پل ها رو پشت سرت خراب کردی ...
با عصبانیت گفت : چطوری می خوای زندگی ثمر رو اداره کنی ؟ ( با تمسخر ) حتما از بابات پول می گیری ؟ ...
گفتم : نه , خودم کار می کنم , زندگیمون رو می سازم ... حالا می بینی ... به تو هم احتیاجی ندارم ...
گفت : اگر فکر کردی اون آپارتمان به اسم تو مونده و می تونی اونو صاحب بشی , کور خوندی ... من به اسم خودم برگردوندم ...
گفتم : همه چیز مال خودت ... باور کن از پول هاتم متنفرم ... و متاسفم برات ...
ناهید گلکار