داستان دل ❤️
قسمت سی و ششم
بخش سوم
گفتم : خوب من اینجام ... ببینم تو برای چی این کارا رو می کنی ؟ ... اصلا معلوم هست چی می خوای ؟ ... می زنی دخترو از خونه بدون لباس و کفش بیرون می کنی ... بهت التماس می کنه برگرده , قبول نمی کنی ... بچه رو تا دم مرگ می بری و مادرشو خبر نمی کنی ...
ببینم تو چقدر به زور بازوت می نازی ؟ چقدر به مال و اموالت اطمینان داری ؟ آقا رضا اینایی که تو داری و به خاطر داشتنش به یک دختر جوون ظلم می کنی , فقط در یک چشم بر هم زدن ممکنه از بین بره ... تو خودت تو وجودت چی داشتی که به زن و بچه ات بدی کردی ؟ معرفت داشتی ؟ اطمینان داشتی ؟ آرامش خیال دادی ؟ دوست داشتنت بدون توقع بود ؟ بگو ببینم چی داشتی ؟ ...
تو اگر بابای ثمری , مرتضی هم بابای لی لاست ... اگر روزی مردی گردن کلفت دختر تو را بزنه , چه حالی میشی ؟ اگر روزی خدای ناکرده زبونم لال شوهر رزیتا اونو اینطور که تو امروز لی لا رو زدی بزنه , چیکار می کنی ؟
حساب ما رو نمی کنی , حساب بچه ی خودت بکن ...
نمی دونم چطور دلت راضی شد جلوی ثمر دوباره دست روی اون دختر نازنین دراز کنی ... خدا رو خوش میاد ؟ جواب بده ... ما تا کی باید از دست تو عذاب بکشیم ؟
سرش پایین بود ... آهسته گفت : می خوام لی لا برگرده ... روز شبم رو نمی فهمم ... نمی دونم چیکار دارم می کنم ... وقتی حرصم می گیره , کنترلم از دستم خارج می شه ...
احساس کردم نه زنم و نه بچه ام منو نمی خوان ... حتی از دیدن من ناراحت شدن ... ثمر داره فراموشم می کنه ... همش تقصیر لی لاست , اون داره تو گوش بچه می خونه که از من بدش بیاد ...
گفتم : تو اونقدر خوندی که از لی لا بدش بیاد , شد ؟ بدش اومد ؟ تو اگر پدر خوبی بودی , هرگز مادر اون بچه رو نمی زدی ... این کارا مال حیوون هم نیست , یک جور وحشی بازیه ... لی لا اگرم خطاکار بود که نیست , تو حق نداری دست روی اون دراز کنی ... ماشالله بار اولتم نیست ...
اون وقت چرا فکر می کنی که لی لا برده و زرخرید توست ؟ امروز می خواهی بره , فردا می خواهی بیاد ... اونم باید به حرف تو گوش کنه ... برو بابا مرد حسابی ... تو فقط خودتو آدم حساب می کنی ...
گفت : برگرده خونه ... من به شما قول می دم , هر ضمانتی بخواین به شما می دم که دیگه هیچ کدوم از اینا تکرار نشه ... قول می دم ...
ناهید گلکار