داستان دل ❤️
قسمت سی و هفتم
بخش سوم
گفت : دلیلش تویی ...
گفتم : من ؟ مگه من چیکار کردم ؟
گفت : بذار اینطوری برات بگم ... ببخشید , تو ضعیفی ...
بیشتر از اونی که دوستش داشته باشی , ازش می ترسی ... هیچ کاری رو با شجاعت انجام نمی دی ... هر وقت داد زد , خودتو کشیدی کنار و حالت دفاعی به خودت گرفتی ...حالا از ترس آبرو بوده یا نجابت , برداشت اون این بوده که تو ترسویی و از این ترس تو , ناخودآگاه سوءاستفاده کرد ...
اگر اون روز که جعبه رو پیدا کرده بود , جار و جنجال راه می نداختی که تو چه حقی داشتی دست به وسایل من زدی ؟ دلم می خواد هر چی رو دوست دارم نگه دارم , شاید کار به اینجا نمی کشید ...
یک ذره طلبکاری و احساس گناه دادن به طرف مقابلت شاید به نفع تو می شد ...
گفتم : به زبون آسونه ... خوب من نمی تونم مثل اون داد و بیداد راه بندازم ...
گفت : ببین این قانون طبیعته ... انسان و حیوان هم نداره ... هر کس بتونه زور میگه و هر کس زیر بار ظلم بره یعنی ضعیفه و قوی بدون اختیار به ضعیف مسلط میشه ...
من تجربه ی زیادی تو زندگی ندارم ولی همین مامانم رو ببین ... نمی ذاره بابام دو کلام حرف بزنه ... فقط نظر خودشو اعمال می کنه و بابام هم اطاعت می کنه ...
خوب مامان زنه و بابام مَرد ... پس این نیست که مردا زورگو باشن ... به خدا اگر مامان من مثل تو بود , الان روزی ده بار از بابا کتک خورده بود چون بابا آمادگیشو داره ...
ولی مامانم زن قوی و پرقدرتیه ... باور می کنی گاهی بابا شکایتشو پیش من میاره ولی جرات نمی کنه به خودش بگه ؟ ... اونقدر مسخره اش می کنه و تحقیرش می کنه که از گفته ی خودش پشیمون میشه ... نمی دونم من فکر می کنم چون از اول تو از رضا رسیدی و هر چی گفت گوش کردی , اون روز به روز بدتر شد ...
شاید تو احساس می کردی در مقابلش کم داری وگرنه دلیل نداره رضا با اون همه عشقی که به تو داره , جرات کنه تو رو بزنه و بعد خودش اونقدر رنج ببره ...
پس خودشم دلش نمی خواد این کارو بکنه ... تو خودت طوری رفتار کردی که انگار مقصری ... بعد کم کم رضا هم اینو باور کرده بود و دیگه از زدن تو ترسی نداشت و حق رو به خودش می داد ...
تو که مطابق میل اون لباس پوشیدی و رفتار کردی , خودت بهش فهموندی تو چیزی نیستی و اونه که مهمه ...
اونم هی زور گفت و گفت و تو زیر بار رفتی ...
بعد تو رو زد ... بازم زیر بار رفتی ... بیشتر به تو فشار آورد , بازم ترسیدی و تحمل کردی ...
خودت فکر نمی کنی باعث این کارا خودت بودی ؟ ...
دفعه ی اول که تو رو زد , مامان می گفت حتی به مادرت نگفتی ... همون زمان اون ناخودآگاه فهمید که می تونه به تو زور بگه ...
ناهید گلکار