خانه
239K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۵:۳۴   ۱۳۹۶/۶/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت سی و نهم

    بخش دوم



    چون اطرافیان من فکر می کنن زنی که استقلال فکری داشته باشه , حتما باید فاسد باشه و این فکر اوناس که باعث شد من تنها راه نجاتم رو برای خلاص شدن از تحقیری که از طرف عماد به من شده , ازدواج با رضا بدونم ...
    به طور بچگونه ای فکر می کردم اون ثروت داره ، مهندسه و من می تونم با عنوان های اون , شخص مهمی بشم چون دیگه احساس دوست داشتن تو قلبم از بین رفته بود ...
    اگر رضا با من درست رفتار می کرد , من مثل موم نرم بودم و اون می تونست به هر شکلی که دلش می خواد منو بسازه ... برای همین کارمون به اینجا نمی کشید ...

    شکل منو از همون اول طوری ساخت که اون گربه باشه و من موش ...

    همش به اینکه دوستش دارم , شک داشت ؛ در نتیجه خودمم شک کرده بودم چون من زنی بودم که باید اطاعت می کردم ...
    ناخودآگاه اطاعت کردم ... شک انداختن تو دل رضا ...

    شایدم به قول تو رضا هم زیاد مقصر نباشه ... اگر من خوب تربیت بشم , آزادی فکر و عمل داشته باشم ؛ بچه ی منم همین طور میشه و هر کس نمی تونه به اون شکل بده و به دلخواه خودش دربیاره ...
    محمد گفت : می فهمم چی می گی ... پس بیا تو خودتو از این تار عنکبوتی نجات بده ... بیا زندگیتو بساز ... بدون رضا , بدون عماد و بدون هر مرد دیگه ای ...
    وقتی به استقلال فکری رسیدی , خودت تصمیم بگیر چیکار کنی تا خوشحال باشی و اولین قدم برای این کار اینه که دیگه غصه ی گذشته رو نخوری ...
    برو جلو ... دلیر باش ... نترس ... چی می خواد بشه ؟ دنیا همش چقدر هست ؟ ... تا چشم هم بذاریم , تموم میشه ...
    نگاهی بهش کردم و بی اختیار لبخند تلخی روی لبم نشست و گفتم : تو واقعا چند سالته ؟ شکل پیرمردا  حرف می زنی ...
    گفت: زندگی تو خیلی روشنه ... تو خودت چون تو ماجرا هستی ,متوجه نمی شی ولی من و مامان و شهناز از بس نگران تو هستیم , مرتب در موردش حرف می زنیم ... خلاصه نقل مجلس ما شدی ...

    لی لا خواهشا حالا که می خوای اثاث خودتو بیاری , برای خودت خونه بگیر ... نترس ...

    نمی گم من کمکت می کنم ... فکر کن فقط خودتی ... اگر کاری خواستی ما در کنارتیم ولی متکی به کسی نباش ... اولین قدم تو اینه که خونه بگیری و برای خودت زندگی کنی ... به حرف کسی هم گوش نده ...
    گفتم : واقعا میشه ؟ یعنی من می تونم تنها زندگی کنم ؟
    دلم که خیلی می خواد ... باشه , همین کارو می کنم ...





    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان