داستان دل ❤️
قسمت چهل و ششم
بخش دوم
ولی نزد ...
تا غروب شد و هوا داشت تاریک می شد که زنگ در خونه رو زدن ...
آیفون رو بر پداشتم .. فکر می کردم رضاست ...
ولی صدای عمه رو شنیدم که با همون لحن قاطع خودش گفت : باز کن عمه جون ... زود باش , باید برم دستشویی ...
درو باز کردم ... اول عمه و پشت سرشم محمد اومدن تو ...
کاملا حدس می زدم که چه اتفاقی داره میفته ...
و خودمو آماده کردم ...
چایی حاضر بود ... ثمر از دیدن محمد خوشحال شده بود و پرید بغلش ... اونم یک مقدار خوراکی هایی رو که اون دوست داشت براش آورده بود ...
نهایت سعی خودم رو می کردم که عادی به نظر بیام ...
به محمد گفتم : خوش اومدی پسر عمه ... بفرما بشین ...
گفت : خوشت اومد دنبالت راه افتادم و سفر رو به کامت تلخ کردم ؟
گفتم : نه این چه حرفیه ... تو همیشه دوست خوبی برای من بودی ...
عمه هم اومد ... روبوسی کردیم و اون بلافاصله گفت : سوت و کور , تک و تنها ... بی کس و یار و یاور اینجا نشستی ... خوب تو اینو می خوای ؟
گفتم : چی میگی عمه جون ؟ سکوت کور نیستم چون ثمر رو دارم , شما رو دارم , مامان و بابام هستن , حسام و سامان هستن ... چرا تک و تنها باشم ؟ ... بشینین براتون چایی بریزم ...
این طرفا ؟ شما که از خونه تون در نمیاین ...
گفت : رفتین اصفهان ، منو با خودتون نبردین ...
ماشین مرتضی جا داشت یک کلام نگفت آبجی توام میای یا نه ؟
گفتم : والله تقصیر محمده , اون باید شما رو میاورد ...
گفت : اصلا من خبر نداشتم داره کجا می ره ؟ ... یک دفعه زنگ زد و گفت دارم می رم سفر ... مادر از بچه نباید انتظار داشت ... اولاد بی وفاست ... مخصوصا اگر پای خاطرخواهی در بین باشه ...
ثمر پرسید : عمه خاطرخواهی یعنی چی ؟
محمد گفت : یعنی دوست داشتن , ثمر جون ... منظورش اینه که من تو و مامانت رو دوست دارم ...
گفتم : محمد ؟ چقدر تو پررو شدی , خجالت بکش ... عمه ؟ شما چیزی نمی گی ؟
گفت : اِیییی ول کن تو رو خدا ... محمد ثمر رو ببر چند تا بستنی بخرین و بیارین تا من و این برادرزاده ی کله شقم یکم حرف بزنیم ...
برین دنبال نخود سیاه ...
ثمر باز پرسید : نخود سیاه چیه عمه ؟
گفتم : هیچی مادر ... تو با عمو برو من تو خونه دارم , می دم به عمه ...
لباس ثمر رو عوض کردم ولی دست و پام به لرزه افتاده بود ...
ای بابا من شوهر نخواسته باشم , کی رو باید ببینم ؟ ... دست از سرم بردارین تو رو خدا ... منِ بیچاره که دارم زندگیم رو می کنم ...
اینا رو زیر لب با خودم غُر غُر می کردم ...
ناهید گلکار