خانه
239K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۴:۱۵   ۱۳۹۶/۶/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت چهل و هشتم

    بخش ششم




    رضا گفت : بابت همه چیز ممنونم ... جبران می کنم ... قسم می خورم ناخواسته بوده ...

    و با سرعت در حالی که ثمر رو بوسید و یک ساندویج دستش بود , رفت ...
    با صدای بلند گفتم : آخه مامان جان چرا نذاشتی بدم ببرتش ؟ اصلا ازش نپرسیدیم کدوم بیمارستان هستی ... اگر حالا حالاها نیاد , چیکار کنیم ؟ ... به خدا شما دو نفر شاهکارین ...
    بابا جون اون همه حرفایی که زدی که می خواستی بهش بگی , چی شد ؟
    گفت : نمی دونم بابا ... درو که باز کردم دست انداخت گردن من و با بغض گفت آخ چقدر خوب شد شما رو دیدم , به من آرامش می دی ... دلم براتون تنگ شده بود ... الان من تو دنیا فقط شماها رو دارم ...

    چی بگم خوب ؟ بزنم تو ذوقش ؟ که این کار من نیست ...
    خوب ولش کنین , کاریه که شده ... تا فردا صبر می کنیم ببینیم چی می شه ...
    از شدت ناراحتی بدنم کهیر زده بود ولی امین دیگه حالا نیاز به مراقبت داشت ...
    شامشو دادم و عوضش کردم و خوابوندمش ...
    مامان گفت : ما بریم به خونه یک سر بزنیم و برگردیم ... یکم شام برای سامان ببرم و ببینم چیکار می کنه ... زود میایم ...
    اونا رو که بدرقه کردم , همون جا روی پله نشستم ...
    این خونه رو دوست داشتم ولی رضا داشت اونجا رو هم برای من جهنم می کرد ...
    یادم افتاد اون روزی که رضا اومده بود تا به عنوان زن و شوهر با هم باشیم و من با چاقو جلوش ایستادم ...
    سارا باید چهار ماهه امین رو باردار می بود سرم داغ شده و حالم از هر چی مرد بود بهم خورد ..
    رضا به راحتی دروغ می گفت و ما هم باور می کردیم چون خودمون اصلا اهل دروغ نبودیم ..
    ولی حالا هیچ حرف اونو باور نداشتم و فکر می کردم بچه رو فقط برای این پیش ما گذاشته که سارا رو اذیت کنه ... خدایا راه نجاتم چیه ؟ نکنه خدا محمد رو برای من فرستاده تا از دست رضا خلاص بشم ؟ چرا من اینقدر یاد محمد میفتم ؟ ...یاد نگاه های مهربون و آقایی که تو وجودش بود ... صبر و متانتی که داشت ... محمد رو دوست داشتم و بهم آرامش می داد ...
    چیکار کنم ؟ اگر زن محمد بشم , ثمر صدمه ای نمی ببینه ؟ ... اصلا من عاشق اون هستم یا فقط برای نجات خودم از دست رضا به فکر این کار افتادم ؟ ... نه , نمی شه ... یک بار این کارو کردم و صدمه شو دیدم ...
    لی لا احمق نشو ... خودتو تو درسر ننداز ... الان محمد شور عاشقی داره , یک ماه که بگذره براش عادی می شه و دردسرهای تو شروع ... تو اگر شانس داشتی از همون اولی داشتی ... ولش کن , دیگه به محمد فکر نکن ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان