داستان دل ❤️
قسمت پنجاهم
بخش چهارم
بابا گفت : من هیچ وقت دست روی یک زن بلند نکردم ... اصلا روی هیچکس ...
شماها که بچه ی من بودین تا حالا دیدین من همیچین کاری بکنم ؟ آخه یکسره دستش مثل دم سگ تکون می خورد ... به امام رضا , خدا به ما رحم کرد ... اگر نه الان تو باید جای سارا بودی ...
فکرشو که می کنم دود از سرم بلند می شه ...
گفتم : به خدا رضا قلب مهربونی داره ... هر وقت هم منو می زد اونقدر پشیمون می شد که تا یک ماه عذرخواهی می کرد ...
نمی گم کار خوبی می کرد ولی آدم بدی نیست ...
گفت : منم می دونم آدم بدی نیست ... من اصلا دوستش دارم ولی برای هر کسی قابل پیش بینی بود که یک روز رضا کار دست خودش می ده ... بابا , این کارا وحشی بازیه ...
می خواین دعوا کنین کلامی ... چرا به هم حمله می کنین ؟ اینم عاقبتش ... خوب شد حالا ؟ ...
وقتی رسیدیم خونه , ساعت سه و نیم شب بود ...
هر سه تایی تا صبح نشستیم و حرف زدیم ... اصلا خوابی در کار نبود ...
باید قبل از دادگاه به شریفی زنگ می زدم تا ترتیب وکیل رو بده و قرار شد مامان به رزیتا خبر بده ...
ولی مامان قبل از هر کاری به حسام و محمد و سامان خبر داد و همه با سرعت اومدن خونه ی من ...
در این بین هر چی زنگ می زدم شریفی گوشی رو برنمی داشت ...
حسام گفت : به رزیتا من می گم , این طوری بهتره ...
زنگ زد ... خودش گوشی رو برداشت و حسام گفت : رزیتا خانم من حسام برادر لی لا هستم ... نه , نه , نگران نباشین ... ثمر خوبه ولی اتفاق بدی افتاده ... متاسفانه سارا خانم فوت کرده ... الان تو بیمارستانه ... خودتون رو برسونین ...
رزیتا شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن ... بعد برادر سارا گوشی رو گرفت و پرسید : چی شده ؟ توضیح بدین ببینم چی شده ... یعنی چی سارا مرده ؟
حسام گفت : من از چیزی خبر ندارم ... رضا به من گفت به شما خبر بدم , همین ... تشریف بیارین تهران خودتون متوجه می شین ... تسلیت می گم ...
دوباره زنگ زدم به شریفی ولی بازم گوشی رو برنداشت ...
محمد گفت : من یک وکیل می شناسم , حالا امروز بره تا شریفی رو پیدا کنیم ...
حسام گفت : نمی خواد ما تو این کار دخالت نکنیم بهتره , امروز وکیل نمی خواد ...
من سوییچ ماشین رو دادم به سامان و گفتم ب: رو ثمر رو برسون ...
ثمر از پریشونی ما متوجه شده بود اتفاق بدی افتاده و بچه ام به هم ریخته بود ... اون درست نمی دونست سارا کیه و چه اتفاقی افتاده ...
من تند و تند حاضر می شدم که برم کلانتری و از اونجام دادگاه ...
ناهید گلکار