خانه
235K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۳:۱۲   ۱۳۹۶/۶/۲۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت پنجاه و ششم

    بخش اول




    با دستی لرزون زنگ زدم به مامان و گفتم : مامان ... مامان جون ... تو رو خدا یکی بیاد اینجا , من تنهام ... رضا رفت ... مامان , رضا تموم کرد ... باورت می شه ؟ ... رضا مُرد ...

    رضا مُرد ... نه خدای من ... مامان جون به دادم برس ...
    گفت : وای خاک بر سرم شد ... نترس ... نترس عزیز دلم , الان میایم ... نترس قربونت برم , آروم باش ... چرا امشب ما تو رو تنها گذاشتیم ؟ ... الان میام ...
    من بیتابی می کردم و پرستارا منو دلداری می دادن ... نمی تونستم باور کنم که رضا به این زودی از دنیا رفته  ...

    هر چی صبر می کردم مامان و بابام نمی رسیدن ... داشتم دیوونه می شدم ...
    زمان اصلا نمی گذشت یا من اینطوری تصور می کردم ... اونقدر گریه کرده بودم که داشتم خفه می شدم ...
    تا مامان و بابا و حسام اومدن , پرسیدم : بچه ها کجان ؟ به ثمر که چیزی نگفتین ؟

    و خودمو انداختم تو بغل مامانم و هر دو گریه کردیم ...
    منو نوازش کرد و گفت : خودتو ناراحت نکن ... دیروز به بابات گفته بودن ... قربونت برم , دکتر گفته بود چیزی نمونده که تموم کنه ... ما به تو نگفتیم ...
    بابات داشت با عجله میومد پیش تو ... می ترسید این اتفاق بیفته و تو تنها باشی ... آخرم همین طور شد ...
    بابا هم به شدت گریه می کرد و بی تاب بود ... اون رضا رو خیلی دوست داشت و تو تمام مراحلی که ازش دلخوری داشت , هیچ وقت باهاش بد نشد ...
    دیگه رضا رو برده بودن به سردخونه و کاری نمی شد کرد ...
    با حالی که من داشتم , پام کشیده نمی شد از بیمارستان برم بیرون ...
    فکر می کردم دارم رضا رو تنها می ذارم ... همین که که گریه می کردم , ناله می زدم گفتم : چرا عجله می کنین ؟ شاید یک اتفاقی افتاد ... شاید معجزه شد ...
    مامان و حسام در حالی که دو طرف منو گرفته بودن , به زور بردنم تو ماشین ...
    حالا همه با هم گریه می کردیم ... آخرین نگاه رضا رو نمی تونستم فراموش کنم ...
    چنان با التماس به من نگاه می کرد که از به یاد آوردنش پشتم می لرزید ... آخرین حرفاش که همه از عشق من می گفت ... منتظر بود که حالش خوب بشه و جبران کنه ...

    اون اصلا خودشم فکر نمی کرد که داره این دنیا رو ترک می کنه ...
    ما هم فکر نمی کردیم ولی مثل اینکه بر اثر ضرباتی که با پوتین تو پهلوهاش زده بودن دنده اش شکسته بود و طحالشو پاره کرده بود و متاسفانه عمل هم نتونست اونو نجات بده ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان