خانه
235K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۳:۱۵   ۱۳۹۶/۶/۲۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت پنجاه و ششم

    بخش دوم




    همه چیز از یک شمال رفتن شروع شد ... اونجا رضا منو دید و از همونجا وارد زندگی ما شد ...
    نمی دونم کِی و کجا اشتباه کردم ولی اینو می دونستم که می شه زندگی رو آسون تر بگیریم و راحت تر با مسائل برخورد کنیم ... چون در یک چشم بر هم زدن همه اون چیزایی که ما براش خیلی سینه چاک می دادیم از بین می ره و نابود می شه ...
    رضا منو خیلی اذیت کرد ولی اینم می دونستم که بی نهایت دوستم داشت اما راه زندگی کردن رو بلد نبود ....
    عشق ورزیدن رو با خودخواهی اشتباه گرفته بود و از همه مهم تر اینکه خودش همیشه رنج برد و نتونست از توانایی هایی که خداوند بهش داده استفاده کنه و از زندگیش لذت ببره ...
    حالا دو تا بچه بدون پدر برای من گذاشت و رفت ...
    وقتی رسیدیم خونه , مامان به شماره ای که رزیتا داده بود زنگ زد تا بهش خبر بده برای رضا چه اتفاقی افتاده ولی کسی گوشی رو برنداشت ...
    اون شب عمه و محمد اومدن اونجا ... خیلی خراب تر از اونی بودم که بتونم با کسی حرف بزنم ...
    محمد اومد جلو و گفت : تسلیت می گم , منم خیلی ناراحت شدم ...
    سرمو چند بار تکون دادم ... بی هدف به یک جا خیره مونده بودم ...
    فهیمه هم خونه ی ما بود مثل اینکه اومده بود از ثمر و امین مراقبت کنه ...

    عمه بغلم کرد و بوسید و گفت : الهی بمیرم برات ... قسمت تو هم این بود دیگه عمه جون ...
    به زودی خونه پر شد از فامیل ... انگار کسی باور نداشت که رضا شوهر من نبود ...
    هر کس به من می رسید می گفت : خدا بیامرز خاطر تو رو خیلی می خواست ... دور از حالا , تو رو زیاد دوست داشت ....
    این حرف ها هم مثل خنجری بود که زخمی تازه روی دل ریش ریش من می گذاشت ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان