خانه
114K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۶:۰۱   ۱۳۹۶/۷/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت اول

    بخش اول




    ساعت از ده که گذشت ... دلم مثل سیر و سرکه می جوشید ...
    با خودم هزار تا فکر خیال می کردم ... هی می رفتم لب پنجره ببینم اومده یا نه ... ای لعنت به تو نسترن ...
    اگر همین ماشین رو از زیر پای من درنیاوردی ؟
    اگر خودش رفته بود زیاد نگران نبودم ولی ماشین منو گرفته بود و می ترسیدم تصادف کرده باشه ...
    بالاخره خانم تشریف آوردن ...

    با اون همه دلشوره ای که به من داد , تا از در اومد تو نیشش تا بناگوش باز شد و دست هاشو از هم باز کرد و با لحن چندش آوری پرسید : خوشگل شدم ؟
    گفتم : کجا بودی تا حالا ؟ مُردم و زنده شدم ...

    گفت : اییی تو مگه نمی دونستی کجا رفتم ؟ گفتم که بهت آرایشگاه ...
    گفتم : نمی تونستی یک زنگ بزنی ؟ جواب تلفن منو که می تونستی بدی من اینقدر نگران نشم ...

    پاشو کوبید زمین و اوقاتش تلخ شد و گفت : تو کیفم بود ندیدم ... حالا مگه چی شده ؟ باز از راه نرسیدم شروع کردی ؟
    گفتم : تو تا تو مستراح می ری گوشیتو با خودت می بری ... یک ساعت پیش , دو تا عکس گذاشتی تو اینستاگرام ... سیصد نفر رو هم لایک کردی ... بعد زنگ منو ندیدی که جواب بدی ؟ خر خودتی ...
    شروع کرد داد و هوار راه انداختن که حیف من برای تو ... منِ احمق رو بگو که به خاطر تو دارم خودمو درست می کنم ...
    گفتم : بازم خر خودتی ... تو ؟؟ تو به خاطر من خودتو درست می کنی ؟ ... آقا من نمی خوام , اگر به خاطر منه , نکن ... به چه زبونی بهت بگم ؟ ندارم ... اینو می فهمی ؟ ... ن ... دا ... رم ... چطوری حالیت کنم ؟ همین امشب چقدر پول دادی ؟ ... ده روز نیست رنگ موهاتو عوض کردی ... هنوز به اون رنگ عادت نکردم باز عوضش می کنی ... این به خاطر منه ؟ به خدا دارم بهت شک می کنم برای چی اینقدر رنگ موهاتو عوض می کنی ؟ ...

    شروع کرد به گریه کردن و با غیظ , لباس هاشو عوض کرد و هر کدومشون رو یک طرف پرت کرد و گفت : لیاقت نداری ... عوضی ... به درد تو اون دخترای لَگوری فامیلتون می خورن که مادرت می خواست برات بگیره که همیشه بوی عرق می دن ... تو از نظافت چی می فهمی ؟ یکی می خواهی شکل مامانت ... من برای تو حیفم ...
    و شروع کرد با صدای بلند ناله کردن که : ای خدا همیشه همه چیز رو به کام من تلخ می کنه ... چقدر من بدبختم ... چرا من گیر تو افتاد  ؟ تا کی باید از دستت بکشم ؟
    الان ندا رفته خونه اش , دلم می خواد زنگ بزنی ببینی شوهرش داره براش چیکار می کنه که خودشو خوشگل کرده ... تو راه بهش زنگ زد و گفت دیرم می شه کی برسی خونه ببینم چه شکلی شدی ... اون وقت تو مثل عمله ها با من رفتار می کنی ...
    ازت توقعی هم ندارم , زیر دست اون مادرت که هیچی بلد نیست بزرگ شدی ...




    ناهید گلکار

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۲/۷/۱۳۹۶   ۱۷:۰۲
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان