داستان یکی مثل تو 🌺
قسمت چهارم
بخش دوم
تلفنم مرتب زنگ می خورد ... آیدا بود و من ترجیح می دادم جوابشو ندم ...
پرسید : آیداست زنگ می زنه ؟ چرا جواب نمی دی ؟ دوست دخترته ؟ ...
گوشی رو گذاشتم روی سایلت و گفتم : من دختر ندارم که دوست داشته باشه ...
خندید و گفت : با آیدا دوستی ؟
گفتم : تو دانشگاه همکلاسی هستیم ... خوب آره , دوستم هستیم ولی دوست دخترم نیست چون من دختر ندارم ...
گفت : فکر کنم صد تا سوال بپرسم یکیشو درست جواب نمی دی ... وقتی تو خونه تون ادای منو درآوردی فهمیدم که اخلاقت چطوریه ...
گفتم : وای خواهر ... ناراحت نشدی که ؟ ... باور کن منظور خاصی نداشتم , معذرت می خوام ... فکر نمی کردم متوجه شده باشی ... فریده خانم چی ؟ اونم فهمید ؟ ...
گفت : نمی دونم ... حرفی که نزد ... یعنی مهم هم نبود ... می دونی تو مهمونی دختره در مورد تو چی گفت ؟
گفتم : در مورد من ؟ بگو ببینم ...
گفت : یکشون به من گفت اون طرفو نگاه نکن ... یکی با کت و شلوار آبی اومده , فکر کنم دفعه ی اولشه اینجور جاها میاد ... حیرون و سرگردونه ولی مرتیکه خیلی خوشگله , کثافت ...
گفتم : الان تو داری تلافی می کنی که ادای تو رو درآوردم ؟ تو این مهمونی ها شماها از هم اینطوری تعریف می کنین ؟
با صدای بلند خندید و گفت : تو چقدر بانمکی ... نه بابا , تلافی چیه .. منظورم این بود که نگاهت کردم ولی نشناختمت ...
دخترا این طورین دیگه ... خیلی با ظهر فرق کرده بودی , برای اینکه لج اون دخترا رو دربیارم با تو اومدم بیرون ... همشون از تو خوششون اومده بود ... اگر نه نمی خواستم بیام , می ترسم پریسا ناراحت بشه ...
ولی وقتی دیدن من با تو راه افتادم , شوکه شدن ... حتی تصورم نمی کنن که من با تو قبلا آشنا بودم ...
الان از حسودی دق می کنن ... برسونمت خونه خودتون ؟
گفتم : نه ... هر کجا نگه داری , پیاده می شم ... خودم می رم ... اونا رو که دق دادی بسه دیگه ... زحمت رو کم می کنم ...
چند تا گاز محکم به ماشین داد و گفت : اونقدرما به ماهرو جون زحمت مدیم , حالا یک شبم عزیز دردونه ایشون رو می رسونیم ... چی می شه مگه ؟ ...
گفتم : از کجا می دونی عزیز دردونه ماهرو جونم ؟ ...
گفت : به حرف هاشون دقت نکردی ؟ ... فقط می گه بروز این کار کرد , برزو اون کارو کرد ... همه ی کارات هم به نظرش خوب و درسته ... تو برای ماهرو خانم بهترین پسر دنیایی ...
ناهید گلکار