خانه
116K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۱:۳۹   ۱۳۹۶/۷/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت ششم

    بخش اول




    ولی وجدانم خیلی ناراحت بود ... دلم نمی خواست مادرمو که تمام عشق و امید من تو این دنیا بود , برنجونم ...
    اون شب این سومین کار بدی بود که در حقش کرده بودم ... ماشین رو گرفتم و بعد مجبور شدم دروغ بگم و آخرم که باهاش بد حرف زدم ...

    نمی دونم چرا اونطوری شده بودم ... ولی اونم منو درک نمی کرد ...
    اما اونقدر آروم نبودم که برم و از دلش دربیارم ...
    صدای گریه ی آهسته ی اونو می شنیدم ... چشمم رو هم گذاشتم و از اینکه نمی تونستم برم ماشین سواری عصبانی بودم ...
    با حالی که مامان داشت نمی شد اونو قانع کنم ...

    آخه چرا اون نمی فهمید که چه احساسی دارم ؟ ...
    مدتی تو اتاقم موندم و بعد خودمو راضی کردم تا برم بیرون باهاش حرف بزنم ...
    ولی دیدم غذای منو گذاشته روی میز و درِ اتاقشو بسته و چراغشم خاموش کرده ... اون نمی خواست با من دیگه حرف بزنه ...
    منم رفتم خوابیدم ...
    شبی رو که فکر می کردم برای من شبی هیجان انگیز و لذت بخشه , تبدیل شد به یک کابوس ...
    فکر اینکه مادرم این طور از من رنجیده , عذابم می داد ...
    صبح که بیدار شدم , دیدم صبحانه رو آماده روی میز گذاشته و خودش رفته ... مثل اینکه قهرش جدی بود ...
    زیر کتری رو خاموش کردم ... یک چایی خوردم و آماده شدم و راه افتادم پیاده رفتم تا داروخونه ...
    اون جلوی دکتر یزدی با من بدخلقی نمی کرد ...
    رفتم تا از دلش در بیارم بعد برم دانشگاه ...
    داشت قفسه ی داروها رو مرتب می کرد .... کسی تو داروخونه نبود ...
    خوشبختانه تنها بود ... رفتم تو ... خودمو رسوندم بهش و جلوش ایستادم ...
    کمی به صورتش نگاه کردم و گفتم : غلط کردم , منو ببخش ...

    و بازو هاشو گرفتم و پرسیدم : منو می بخشی ؟ ...
    گفت : تیشه برداشتی افتادی به جون زندگیت ... ببین چیکار می کنی با زندگی و جوونی خودت ...
    موضوع , بخشش من نیست ... نگرانتم ... مادرتم ... تو امید منی ... قلبمی ...
    چطوری بشینم و نگاه کنم خودتو بندازی تو چاه ؟ ... چطوری این آتیش دورنت رو خاموش کنم ؟ ماشین می خوای ؟ آخرین مدل می خوای ؟ پول می خوای خرج کنی بدون زحمت ؟ باشه , من خونه رو می فروشم سهم تو رو می دم ... ماشین بخر , لباس بخر ولی دست گدایی طرف کسی دراز نکن , خودتو نفروش چون صفتشو نداری ... اگر داشتی اینقدر برات نگران نبودم ... تو آقا بزرگ شدی , نمی تونی زیر بار منت کسی بری ... تو نوکر صفت نیستی , نمی تونی تحقیر رو بپذیری پسرم ...
    بغض کردم ... گرفتمش تو بغلم ... گفتم : آخه قربونت برم , من همچین قصدی ندارم ... چرا اینطوری فکر می کنی ؟ ... ببین موضوع به این کوچکی رو چقدر بزرگ کردی ... هر کاری شما بگی من می کنم , هر کاری ... فقط دلت از من نشکنه ...
    گفت : هیس ... بی صدا باش ... دل یک مادر هیچ وقت از بچه اش نمی شکنه ... دیگه به زبون نیار ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان