خانه
116K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۲:۰۸   ۱۳۹۶/۷/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت ششم

    بخش ششم




    سهراب پشت سر ما داشت نماز می خوند ... حرفای آخر رستم رو شنید ... سلام داد و زود جانماز رو جمع کرد و نشست جلوی پای من و رستم و خودشو انداخت روی پای ما و آهسته گفت : زن پولدار گیر آوردی ؟ بگیرش , خر نشو ... معطل نکن , به حرف کسی هم گوش نده ... ول کن بابا , غیرت چیه ... این دور زمونه پول حرف اول و آخر رو می زنه ...
    بگیرش داداش تا در نرفته ... تا تنور داغه بچسبون ...
    رستم گفت : یواش ... مامان می شنوه ... حرف مفت نزن به بچه ... چی داری یادش می دی ؟
    گفت : از من بشنو ... زن پولدار اقلا یک سری احتیاجاتشو خودش برآورده می کنه ... بابا داره کمرم می شکنه ... یک ماشین نمی تونم برای خودم بخرم ...
    هر چی درمیارم تو خونه و کرایه و پول برق و آب و گاز می ره و همش این جیب صاحب مرده ی من خالیه ...
    دایی رو هم دارم بیچاره می کنم ... صداش درنمیاد ... چقدر از اون مرد خجالت می کشم ... می رم سفر می گه سودش مال خودت ... بعد از ظهرها به جاش می مونم بهم پول می ده ... به خدا راست می گم ...

    قراره منت دایی بکشی , خوب آدم منت زنشو می کشه ...
    منِ بدبخت تازه پدرزنم مریض شد , پول دوا و دکتر اونم دادم ...
    رستم گفت : واقعا تو خرج دکتر آقا جون رو دادی ؟ خوب می گفتی به من ... چقدر دادی ؟
    گفت : نه , منظورم این بود که خانواده پولدار از این مشکلات ندارن ... همین ...


    وقتی همه رفتن , خونه دیگه تمیز بود ...دخترا کمک کرده بودن چون می دونستن که مامان صبح باید بره سر کار ...
    مامان که خیلی خسته شده بود , نشست روی مبل و پاشو گذاشت رو میز ...
    گفت : آخ خیلی پام درد می کنه ... تازگی ها همش تو مچ پام احساس سوزش می کنم ...
    نشستم جلوش روی زمین و پاهاشو مالیدم ...
    گفتم : از بس کار می کنی مادر من ... خونه هم میای آروم نمی شینی ... یا کارِ خونه می کنی یا خیاطی ...
    پات می سوزه دیگه , قربونت برم ...
    گفت : برزو جان , پسرم , می شه بهم بگی چی شده بود که اون چشم های قشنگت غمگین شده بود ؟ گفتم : چیزی نیست , همین طوری یک وقت آدم اینطوری می شه ... نگران من نباش , از پس خودم برمیام ....
    گفت : ببخشید بهت سخت گرفتم ... می ترسیدم که جلوتر بری و تو دردسر بیفتی ... می دونم تند رفتم ولی به خاطر خودت بود عزیزم ...
    گفتم : می دونم ... شما منو ببخش ولی اصلا اونطوری که فکر می کردی , نبود ... خودم مراقبم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان