داستان یکی مثل تو 🌺
قسمت چهاردهم
بخش اول
حالا نزدیک دو ماه بود که من کار می کردم ولی از حقوق خبری نبود ...
و اینکه من دیگه اون برزوی سابق نبودم ... انگار یک مرتبه همه چیز فرق کرده بود و یک مسئولیت سنگینی روی شونه هام احساس می کردم و دلم نمی خواست از مامان پول بگیرم ...
فکر می کردم دیگه حق همچین کاری رو ندارم ...
هر روز هم که کلاسم تموم می شد , خانم پورافروز رفته بود و من دست از پا درازتر برمی گشتم خونه ... عاقبت از یکی دیگه از استادها پرسیدم : اینجا چه موقع حقوق رو پرداخت می کنن ؟
اونم یک جوون لیسانس کامپیوتر بود , با تمسخر گفت : هر وقت دلشون بخواد ... برو بگو لازم داری وگرنه به روی خودشون نمیارن ... چطور چیزی بشه چک بنویسن و ما رو صدا کنن ...
اونم وقتی می گیریم مثل یخ وا می ریم از بس از سر و تهش زدن ...
با خودم گفتم : کور خوندن ... حق منو نمی تونن بخورن ...
شب نشستم حساب کردم چقدر کلاس داشتم ... روی کاغذ نوشتم ، صورت کردم و گذاشتم تو جیبم ...
با خودم گفتم مگه چقدر می تونن سر و تهشو بزنن ...
بالاخره بازم تو این اوضاع برای من خوبه که اون پولو بگیرم ولی باید فکر یک کار درست و حسابی می بودم .....
روز بعد , تو کلاس درس می دادم که دیدم پورافروز از جلوی در کلاس من رد شد و رفت تو اتاقش ...
یک تمرین دادم به شاگردم و دنبالش رفتم ... لای در باز بود ... گفتم : اجازه می فرمایید ؟ ...
با یک ناز خرکی گفت : ای وای , آقای رادمهر شما مگه کلاس ندارین ؟ از سر کلاس اومدین ؟ نباید کلاسوتو رو ترک می کردین ...
گفتم : خوب چند روزه می خوام خدمت شما برسم ولی هر بار بعد از کلاس شما نبودین ... انگار هیچ وقت زنگ تفریح اینجا نیستین ... مجبور شدم ...
گفت : خوب امرتون ؟
گفتم : ببخشید می خواستم حساب حقوقم رو بکنین و بهم بدین ... من دانشجو هستم و حتما نیاز داشتم که کار می کنم ... در ضمن قرار داد هم نبستیم ...
گفت : ای وای آقای رادمهر چه حرفا می زنین ... هنوز چیزی نشده که , مثل اینکه شما خیلی عجولین ... باشه خودم صدا تون می کنم ...
گفتم : واقعا نیاز دارم ... نمی شه همین امشب پرداخت کنین ؟
گفت : نه متاسفانه , هنوز کلاس هاتونو حساب نکردم ولی بهتون نمیاد برای این پول مونده باشین ... باشه , خودم بهتون خبر می دم ...
گفتم : ببخشید کی ؟
با بی حوصلگی گفت : گفتم که چشم , خودم خبرتون می کنم ... از شما بعیده آقای رادمهر ...
سری تکون دادم و گفتم : خسته نباشین ...
و برگشتم کلاس ...
ناهید گلکار