خانه
115K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۲:۳۸   ۱۳۹۶/۷/۲۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت نوزدهم

    بخش دوم



    اون دو نفر هم می خواستن برن , پس من کارو تعطیل کردم و با عجله خودمو رسوندم کلاس ...
    دو جلسه تدریس داشتم ...
    می خواستم با پورافروز حرف بزنم و دیگه کلاس نرم چون باید شب ها درس می خوندم ولی اون طبق معمول تو آموزشگاه نبود ...
    با خودم فکر کردم حالا همینم غنیمته , دیگه کلاس جدید قبول نمی کنم ...
    ساعت نُه کارم تموم شد ... اونقدر خسته بودم که مغزم کار نمی کرد ...
    تازه متوجه شدم از صبح تلفنم خاموشه و با کسی تماس نگرفتم ...
    وقتی رسیدم خونه , هم مامان و هم نسترن از دستم شاکی بودن ...
    ولی احساس کردم مامان بیشتر از این اینکه من بهش خبر ندادم , اوقاتش تلخه ...
    نمی دونستم برای چی اونطور به هم ریخته ... بوی سوپ جو و کتلت فضای خونه رو پر کرده بود و من خیلی زیاد گرسنه بودم ...
    گفتم : وای مامان جون چیکار کردی ... زود بکش که دارم می میرم از گرسنگی ...
    اما وقتی نسترن با خوشحالی به من گفت که با مامانش رفته و لباس عروس دیده و خونه ای که باباش برای ما دیده بود پسندیده , متوجه شدم که اوضاع داره از دست من و مامان خارج می شه ...
    گفتم : نسترن چرا بدون مشورت من تصمیم می گیری ؟ کی گفته من اون خونه رو می گیرم ؟ ... بهت چی گفتم ؟ چرا شما متوجه نیستین ؟ دارم به آب و آتیش می زنم که خودم زندگیمو درست کنم , تو رفتی خونه ای که بابات دیده بود بپسندی ؟ ...
    عزیزم نمی خوام کسی برای ما خونه بگیره ... صبر کن خودم درستش می کنم ...
    گفت : بابام که کسی نیست , بابای منه ...
    گفتم : نه نمی خوام , حتی بابای تو باشه ... شنیدی ؟  خودم برات بهترین خونه رو می گیرم ...
    نسترن باز خودشو لوس کرد با شوخی و خنده گفت : شوهر جانِ خشن و بداخلاق تا تو نخواهی برگ از برگ نمی جنبه ... حالا بگو از صبح تا حالا کجا بودی که گوشیت خاموشه و ما نمی تونیم باهات تماس بگیریم و ازت اجازه بگیریم ؟ ...
    شوهر جان با گوشی خاموش , مردیه که به فکر زنش نیست .. اصلا فکر نکرده که اون ضعیفه تا شب چه حالی پیدا می کنه از شوهر جان خبری نداشته باشه ... اون مرد باید تنبیه بشه و زن حق داره بدون مشورت اون کاراشو انجام بده وگرنه هر روز باید دست روی دست بذاریم و بشینیم همدیگر رو تماشا کنیم ...
    درسته شوهر جان ؟ ...
    منم خنده م گرفت صدامو کلفت کردم و همین طور که لباس عوض می کردم و اونم دنبالم میومد , گفتم : شوهر جان به فکر یک لقمه نون برای سفره ی زنش زحمت می کشه و سر کار گوشی رو خاموش می کنه  تا حواسش پرت نشه اما اگر کسی تو این خونه بدون اجازه ی من آب بخوره , شب با کتک می خوابه ...
    گفت : ماهیتابه عزیزم , برای این طور وقت هاست ... زن در این جور مواقع با اون می زنه تو فرق سر شوهر جان تا اصلا نتونه بره سر کار و نون بیاره ... ما به همون پلو و خورش راضی هستیم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان