خانه
115K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۲:۱۵   ۱۳۹۶/۷/۲۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت بیست و یکم

    بخش سوم




    تو این جر و بحث های بین دو تا برادرام و همسرشون متوجه شدم که مسئله اونقدرها هم مهم نبوده و انگار من زیادی سخت گرفتم ...
    راستش از کار خودم پشیمون شدم ... تلفنم رو روشن کردم تا به نسترن زنگ بزنم ولی برای اولین بار خاموش بود ...
    به آیدا زنگ زدم که نکنه یک وقت کارو ازم بگیرن ...
    گوشی رو جواب داد و فورا گفت : چیه دیوونه ؟ چه مرگت بود پریدی به من ؟
    گفتم : ببخشید ... بد موقع زنگ زدی ، دلم از جای دیگه پر بود , سر تو خالی کردم ...

    با یک عشوه ی خاص گفت : حاضرم همیشه هر وقت دق دلی داشتی سر من خالی کنی ... من همیشه با توام ... می دونی که عاشقتم , پس روی من حساب کن ...
    گفتم : باز از اون حرفا زدی که یک سال باهات قهر کنم ...
    آیدا اینو تو کله ات فرو کن من نسترن رو دوست دارم , خیالم ندارم بهش خیانت کنم ...

    با خنده گفت : باشه , نکن ... بای عشقم ...

    و گوشی رو قطع کرد ...



    فصل دوم :


    تا شب عروسی ... مامان و فریده جون و آقای زاهدی من و نسترن رو به اصطلاح دست به دست دادن و رفتن ...
    ولی اون شبی نبود که من فکر می کردم ....
    ساعت های طولانی رو با عذاب گذروندم ... دامادی بودم که احساس می کرد تو اون مجلس زیادیه ...
    با تمام تلاشی که نسترن و خانواده اش کردن و همه چیز عالی بود , چون من نمی تونستم از پس مخارج سنگین و غیرضروری بر بیام , خودمو کشیدم کنار و هر کاری دلشون خواست کردن ...
    حتی سرویس جواهری که با هزار بدبختی با مامان خریدیم , مورد پسند نسترن قرار نگرفت و خودشون برای اینکه جلوی چشم مردم آبروشون نره , یک سرویس پنجاه میلیونی گرفتن و اونو دادن به من و مامان و وادارمون کردن که اونا رو سر عقد بدیم ...
    حالا ما با اخلاقی که داشتیم چه روزگاری رو گذروندیم , خدا می دونه ...
    شاید این دورنمای خوبی برای همه ی پسرا باشه ولی برای ما اینطور نبود ...
    مادر من زنی زحمتکش بود و با وجود خواستگاران زیادی که داشت , شوهر نکرد برای اینکه عزت ما رو حفظ کنه ... من در واقع یک کُرد بودم و زیر بار این حرفا نمی تونستم برم ...
    تمام این مراسم برای ما یک خیمه شب بازی خنده دار بود ...
    فلان لباس , فلان جواهر و فلان جور گل ... شاید اون زمان نزدیک به سیصد میلیون تومن خرج اون عروسی شد که من زیر بار هیچ تعهدی نرفتم چون الزامی به اون کارا نمی دیدم ...
    فقط دو میلیون و نیم داشتم و مامانم با قرض و پس اندازش یک ده میلیونی خرج کرد اما اونم بیخودی بود چون دیده نشد و حتی کادوهای سر عقد برادرامو اونا خریده بودن و دادن بهشون که جلوی فامیلشون ما رو نمایش بدن ...

    و این وسط از همه بیشتر خرج متین کرده بودن که صداش در نیاد تا مراسم به خوبی تموم بشه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان